راز بندگى از ديدگاه قرآن و حديث

مشخصات كتاب

سرشناسه : امين، مهدي عنوان و نام پديدآور : راز بندگي از ديدگاه قرآن و حديث/به اهتمام مهدي امين ؛با نظارت محمد بيستوني. مشخصات نشر : قم: بيان جوان، 1386. مشخصات ظاهري : 175 ص .م س14/5×10؛ فروست : تفسير موضوعي الميزان؛ [ج.] 14. شابك : 978-964-5640-32-1 وضعيت فهرست نويسي : فيپا يادداشت : اين كتاب بر اساس كتاب "الميزان في تفسير القرآن" تاليف محمدحسين طباطبايي است. يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس. عنوان ديگر : الميزان في تفسير القرآن. موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14. موضوع : بندگي (اسلام). شناسه افزوده : بيستوني، محمد، 1337 - شناسه افزوده : طباطبايي، محمدحسين، 1281 - 1360. الميزان في تفسير القرآن. شناسه افزوده : تفسير موضوعي الميزان؛[ج.] 14. رده بندي كنگره : BP98 /‮الف 83ت7 14.ج 1386 رده بندي ديويي : 297/179 شماره كتابشناسي ملي : 1078579

فه__رس_ت مط_ال_ب

1- الميزان ج 18، ص 187 .

(209)

موض_وع صفح_ه

تأييديه آية اللّه محمد يزدى رئيس شورايعالى مديريت حوزه علميه••• 5

تأييديه آية اللّه مرتض__ى مقتدائ_ى مديري__ت ح__وزه علمي__ه ق__م••• 6

تأييديه آية اللّه سيدعلى اصغر دستغي__ب نماين_ده خبرگان رهبرى••• 7

مق__دم__ه ن_اش____ر••• 8

مق_دم__ه م__ؤل___ف••• 12

فصل اول: اسلام و تسلي_م••• 17

مفه___وم اس__لام و درج__ات آن••• 17

م_رتب_ه اوّل اس_لام••• 19

م_رتبه دوّم اس_لام••• 20

(210)

م_رتبه سوم اس_لام••• 22

مرتبه چهارم اسلام••• 25

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

مرحله عالى ايمان _ اسلام اعطائى••• 28

فص__ل دوم : ايم__ان••• 33

مفه__وم ايم__ان••• 33

حالات مؤمن در طى درج_ات ايم_ان••• 35

اولين شرط ايمان واقع__ى و زن__ده••• 39

دومين شرط ايمان واقع__ى و زن_ده••• 41

(211)

سومين شرط ايمان واقع_ى و زن_ده••• 44

چهارمين شرط ايمان واقعى و زنده••• 45

پنجمين شرط ايمان واقع_ى و زنده••• 46

ششمين شرط ايمان واقع_ى و زنده••• 48

فردوس، ارثيه دارندگان شرايط ششگانه ايمان••• 49

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

ايم__ان بعد ايم__ان••• 50

صف__ات م__ؤم___ن••• 52

نور ايمان و نور مؤمن••• 56

(212)

قي_افه مؤمن درقيامت و نظ_اره او به جمال حق••• 57

فصل س__وم : عب__ودي_ت••• 59

عب_ودي_ت ك_ل جهان••• 59

بن__دگ__ى و عب_ودي_ت در ق_ام_وس ق___رآن••• 61

فقر و نياز مطلق انسان ها به خداى غنى و حميد••• 64

نظ____ام عب__ودي__ت و ح___ق رب_____وب__ى••• 66

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

ح__ق بن___دگى••• 68

ظرفيت عب_ودى••• 70

(213)

سي__ر در مسي_ر عب_ودي_ت••• 72

مهاجرت از افق شرك به موطن عبوديت و مقام توحيد••• 76

غرق شدگان درياى عبوديت••• 79

م_رات_ب بندگى و مراتب گناه••• 80

فصل چه_ارم : پ_رستش و عب_ادت••• 83

مبانى پرست_ش••• 83

انحص_ار پ_رست_ش اله__ى••• 85

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

اس_اس پ__رست_ش آگ__اه_ان_ه در اس_لام••• 88

(214)

نياز فطرى انسان به داشتن خ_دا و پرستش••• 91

عب__ادت خ__ال_ص••• 93

عب____ادت تك_وين_ى ك___ل م__وج___ودات••• 95

عب___ادت خ___اص ام__ت ه__ر پي__امب__ر••• 97

عب__ادات، ع_ام_ل تق_وى و ت_ربي_ت نف_س••• 98

روح عب_ادت و تجس_م و تمث_ل ظ_اهرى آن••• 100

رابطه عبادت با دفع ض_رر و جل__ب منفع_ت••• 103

نماز، پليس باطن_ى••• 105

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

(215)

نماز و تأثير روانى آن••• 108

عبادت با استعانت از اسماء حسن_ى••• 111

رسيدن به يقين و دوام تكليف عبادت••• 112

فص_ل پنج_م : ذك_____ر••• 115

مف__اهي_م ذك____ر••• 115

مفهوم ذكر و انواع آن••• 118

درج____ات و م___رات___ب ذك___ر••• 121

ذك_ر، ت_ذك_ر و دع_ا••• 124

ت_ذك_ر و پناه ج_ويى••• 128

فه__رس_ت مط_ال_ب

(216)

موض_وع صفح_ه

رابط_ه ح_الات درون_ى انسان با انواع ذكر••• 130

ذكر خدا••• 133

ذكر الهى، ع_ام_ل رف_ع حج_اب هاى حائل••• 134

نت__اي_ج اع__راض انس_ان از ذك_ر خ__دا••• 136

ت__أثي_ر ذك__ر خ__دا در آرام__ش قل__ب••• 139

ع_ام_ل اصل__ى اطيمن____ان و آرامش دل••• 142

تذكر ع_ام_ل بي_دارى و رج_وع به فط_رت••• 144

ت_أثي__ر ذك__ر در س_رن_وش_ت انس__ان••• 146

فراموشى خدا: فراموشى شخصيت انسانى••• 149

(217)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

فصل ششم : ق_رب••• 151

مق__ام ق___رب اله__ى••• 151

مفهوم مقرب شدن بنده••• 153

مق_ربون و مق_ام عليي_ن•••

155

مق_رب_ون و مق__ام والات_ر آنه_ا در بهش_ت••• 156

فصل هفتم : رض_ا••• 161

رض_اى خ__دا، مق__امى ب_الات_ر از بهش_ت••• 161

مشمولين رض_ايت خ_دا••• 163

(218)

قبول مصيبت به عنوان رضا و خواست اله_ى••• 165

مجموعه تفسير الميزان با حمايت مؤسسه عترت فاطمى چاپ و منتشر شده است كه بدين وسيله از مديران و كاركنان مؤسسه ياد شده تشكر و قدردانى مى شود.

مؤسسه قرآنى تفسير جوان

(219)

تقديم به

اِلى سَيِّدِنا وَ نَبِيِّنا مُحَمَّدٍ

رَسُ_ولِ اللّ_هِ وَ خاتَ_مِ النَّبِيّينَ وَ اِلى مَوْلانا

وَ مَوْلَى الْمُوَحِّدينَ عَلِىٍّ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَ اِلى بِضْعَةِ

الْمُصْطَفى وَ بَهْجَةِ قَلْبِهِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ وَ اِلى سَيِّدَىْ

شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ، السِبْطَيْنِ، الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ اِلَى الاَْئِمَّةِ التِّسْعَةِ

الْمَعْصُومينَ الْمُكَرَّمينَ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ لاسِيَّما بَقِيَّ___ةِ اللّهِ فِى الاَْرَضينَ وَ وارِثِ عُلُومِ

الاَْنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلينَ، الْمُعَدِّ لِقَطْعِ دابِرِالظَّلَمَةِ وَ الْمُدَّخِرِ لاِِحْياءِ الْفَرائِضِ وَ مَعالِمِ الدّينِ ،

الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صاحِبِ الْعَصْرِ وَ الزَّمانِ عَجَّلَ اللّهُ تَعالى فَرَجَهُ الشَّريفَ فَيا مُعِزَّ

الاَْوْلِياءِوَيامُذِلَ الاَْعْداءِاَيُّهَاالسَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الاَْرْضِ وَالسَّماءِقَدْمَسَّنا

(5)

وَ اَهْلَنَا الضُّ___رَّ فى غَيْبَتِ___كَ وَ فِراقِ___كَ وَ جِئْن_ا بِبِضاعَ_ةٍ

مُزْجاةٍ مِنْ وِلائِكَ وَ مَحَبَّتِكَ فَاَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ مِنْ مَنِّكَ وَ

فَضْلِكَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا بِنَظْرَةِ رَحْمَةٍ مِنْكَ

اِنّا نَريكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ

متن تأئيديه حضرت آية اللّه محمد يزدى

رييس دبيرخانه مجلس خبرگان رهبرى و رييس شورايعالى مديريت حوزه علميه

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

قرآن كريم اين بزرگ ترين هديه آسمانى و عالى ترين چراغ هدايت كه خداوند عالم به وسيله آخرين پيامبرش براى بشريت فروفرستاده است؛ همواره انسان ها را دستگيرى و راهنمايى نموده و مى نمايد. اين انسان ها هستند كه به هر مقدار بيشتر با اين نور و رحمت

(6)

ارتباط برقرار كنند بيشتر بهره مى گيرند. ارتباط انسان ها با قرآن كريم با خواندن، انديشيدن، فهميدن، شناختن اهداف آن شكل مى گيرد. تلاوت، تفكر، دريافت و عمل انسان ها به دستورالعمل هاى آن، سطوح مختلف دارد. كارهايى كه براى تسهيل و روان و آسان كردن اين ارتباط انجام مى گيرد هركدام به نوبه خود ارزشمند است. كارهاى گوناگونى كه دانشمند محترم جناب آقاى دكتر بيستونى براى نسل جوان در جهت اين خدمت بزرگ و امكان ارتباط بهتر نسل جوان با قرآن انجام داده اند؛ همگى قابل تقدير و تشكر و احترام

است. به علاقه مندان بخصوص جوانان توصيه مى كنم كه از اين آثار بهره مند شوند.

توفيقات بيش از پيش ايشان را از خداوند متعال خواهانم.

محمد يزدى

رييس دبيرخانه مجلس خبرگان رهبرى 1/2/1388

(7)

متن تائيديه حضرت آية اللّه مرتضى مقتدايى

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

توفيق نصيب گرديد از مؤسسه ق__رآنى تفسير جوان بازديد داشته باشم و مواجه شدم با يك باغستان گسترده پرگل و متنوع كه به طور يقين از معجزات قرآن است كه اين ابتكارات و روش هاى نو و جالب را به ذهن يك نفر كه بايد مورد عنايت ويژه قرار گرفته باشد القاء نمايد تا بتواند در سطح گسترده كودكان و جوانان و نوجوانان و غيرهم را با قرآن مجيد مأنوس به طورى كه مفاهيم بلند و باارزش قرآن در وجود آنها نقش بسته و روش آنها را الهى و قرآنى نمايد و آن برادر بزرگوار جناب آقاى دكتر محمد بيستونى است كه اين توفيق نصيب ايشان گرديده و ذخيره عظيم و باقيات الصالحات جارى براى آخرت ايشان هست. به اميد اين كه همه اقدامات با خلوص قرين و مورد توجه

(8)

ويژه حضرت بقيت اللّه الاعظم ارواحنافداه باشد.

مرتضى مقتدايى

به تاريخ يوم شنبه پنجم ماه مبارك رمضان المبارك 1427

(9)

متن تأييديه حضرت آية اللّه سيدعلى اصغردستغيب نماينده محترم خبرگان رهبرى دراستان فارس

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

«وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْيانا لِكُلِّ شَىْ ءٍ» (89 / نحل)

تفسير الميزان گنجينه گرانبهائى است كه به مقتضاى اين كريمه قرآنى حاوى جميع موضوعات و عناوين مطرح در زندگى انسان ها مى باشد. تنظيم موضوعى اين مجموعه نفيس اولاً موجب آن است كه هركس عنوان و موضوع مدّنظر خويش را به سادگى پيدا كند و ثانيا زمينه مناسبى در راستاى تحقيقات موضوعى براى پژوهشگران و انديشمندان جوان حوزه و دانشگاه خواهد بود.

اين توفيق نيز در ادامه برنامه هاى مؤسسه قرآنى تفسير جوان در تنظيم و نشر آثار

(10)

قرآنى مفسّرين بزرگ و نامى در طول تاريخ اسلام، نصيب برادر ارزشمندم جناب آقاى دكتر محمد بيستونى و گروهى

از همكاران قرآن پژوه ايشان گرديده است. اميدوارم همچن__ان از توفيق__ات و تأيي__دات الهى برخ__وردار باشن_د.

سيدعلى اصغر دستغيب

28/9/86

مقدمه ناشر

براساس پژوهشى كه در مؤسسه قرآنى تفسير جوان انجام شده، از صدر اسلام تاكنون حدود 000/10 نوع تفسير قرآن كريم منتشر گرديده است كه بيش از 90% آنها به دليل پرحجم بودن صفحات، عدم اعرابگذارى كامل آيات و روايات و كلمات عربى، نثر و نگارش تخصصى و پيچيده، قطع بزرگ كتاب و... صرفا براى «متخصصين و علاقمندان حرفه اى»

(11)

كاربرد داشته و افراد عادى جامعه به ويژه «جوانان عزيز» آنچنان كه ش__ايست__ه است نمى ت_وانند از اين قبيل تفاسير به راحتى استفاده كنند.

مؤسسه قرآنى تفسير جوان 15 سال براى ساده سازى و ارائه تفسير موضوعى و كاربردى در كنار تفسيرترتيبى تلاش هاى گسترده اى را آغاز نموده است كه چاپ و انتشار تفسير جوان (خلاصه 30 جلدى تفسير نمونه، قطع جيبى) و تفسير نوجوان (30 جلدى، قطع جيبى كوچك) و بيش از يكصد تفسير موضوعى ديگر نظير باستان شناسى قرآن كريم، رنگ شناسى، شيطان شناسى، هنرهاى دستى، ملكه گمشده و شيطانى همراه، موسيقى، تفاسي_ر گرافيكى و... بخش__ى از خروجى ه__اى منتش__ر شده در همي__ن راست__ا مى باش__د.

كتابى كه ما و شما اكنون در مح_ضر ن_ورانى آن هستي_م ح_اص_ل ت__لاش 30 س__اله «استادارجمند جناب آقاى سيدمهدى امين» مى باشد.ايشان تمامى مجلدات تفسيرالميزان را به

(12) راز بن_دگى

دق__ت مط__العه ك__رده و پس از فيش بردارى، مطالب را «بدون هيچ گونه دخل و تصرف در متن تفسير» در هفتاد عنوان موضوعى تفكيك و براى نخستين بار «مجموعه 70 جلدى تفسير موضوعى الميزان» را ت__دوي__ن نم__وده ك__ه ه_م به صورت تك موضوعى و هم به شكل دوره اى براى ج_وان_ان عزيز ق_اب__ل

استفاده كاربردى است.

«تفسير الميزان» به گفته شهيد آية اللّه مطهرى (ره) «بهترين تفسيرى است كه در ميان شيعه و سنى از صدر اسلام تا امروز نوشته شده است». «الميزان» يكى از بزرگ ترين آثار علمى علامه طباطبائى (ره)، و از مهم ترين تفاسير جهان اسلام و به حق در نوع خود كم نظير و مايه مباهات و افتخار شيعه است. پس از تفسير تبيان شيخ طوسى (م 460 ه) و مجمع البيان شيخ طبرسى (م 548 ه) بزرگ ترين و جامع ترين تفسير شيعى و از نظر قوّت علمى و مطلوبيت روش تفسيرى، بى نظير است. ويژگى مهم اين تفسير به كارگيرى تفسير قرآن به

مقدمه ناشر (13)

قرآن و روش عقل__ى و است__دلالى اس__ت. اي__ن روش در ك__ار مفسّ__ر تنها در كنار هم گذاشتن آيات براى درك معناى واژه خلاصه نمى شود، بلكه موضوعات مشابه و مشت__رك در سوره هاى مختلف را كنار يكديگر قرار مى دهد، تحليل و مقايسه مى كند و براى درك پيام آيه به شيوه تدبّرى و اجتهادى ت_وسل مى جويد.

يكى از ابعاد چشمگير الميزان، جامعه گرايى تفسير است. بى گمان اين خصيصه از انديشه و گرايش هاى اجتماعى علامه طباطبائى (ره) برخاسته است و لذا به مباحثى چون حكومت، آزادى، عدالت اجتماعى، نظم اجتماعى، مشكلات امّت اسلامى، علل عقب ماندگى مسلمانان، حقوق زن و پاسخ به شبهات ماركسيسم و ده ها موضوع روز، روى آورده و به طورعمي_ق مورد بحث و بررسى قرارداده است.

شيوه مرحوم علاّمه به اين شرح است كه در آغاز، چندآيه از يك سوره را مى آورد و آيه، آيه،

(14) راز بن_دگى

نكات لُغوى و بيانى آن را شرح مى دهد و پس از آن، تحت عنوان بيان آيات كه شامل مباحث موضوعى است به تشريح آن مى پردازد.

ول__ى مت__أسف__انه ق__در

و ارزش اين تفسير در ميان نسل جوان ناشناخته مانده است و بنده در جلسات ف__راوان__ى كه با دانشج_ويان يا دانش آموزان داشته ام همواره نياز فراوان آنها را به اين تفسير دري__افت__ه ام و به همين دليل نسبت به همكارى با جن__اب آق__اى سيدمهدى امي__ن اق__دام نم______وده ام.

امي__دوارم اي___ن قبي__ل ت__لاش ه__اى ق__رآن__ى م__ا و شم__ا ب__راى روزى ذخي__ره ش__ود ك__ه ب__ه ج__ز اعم__ال و ني__ات خ_الص_انه، هي_چ چي_ز ديگ_رى ك_ارس_از نخواهد بود.

دكتر محمد بيستونى

مقدمه ناشر (15)

رئيس مؤسسه قرآنى تفسير جوان

تهران _ تابستان 1388

(16) راز بن_دگى

مق_دم_ه م_ؤل_ف

اِنَّ___هُ لَقُ_____رْآنٌ كَ___ري__مٌ

ف___ى كِت____ابٍ مَكْنُ_____ونٍ

لا يَمَسُّ___هُ اِلاَّ الْمُطَهَّ___روُنَ

اين ق_رآن_ى اس__ت ك__ري__م

در كت_____اب___ى مكن______ون

كه جز دست پ__اك__ان و فه_م خاصان بدان نرسد!

(77 _ 79/ واقعه)

اين كتاب به منزله يك «كتاب مرجع» يافرهنگ معارف قرآن است كه از «تفسير الميزان» انتخ_اب و

(17)

تلخي_ص، و بر حسب موضوع طبقه بندى شده است.

در تقسيم بندى به عمل آمده از موضوعات قرآن كريم قريب 70 عنوان مستقل به دست آمد. هر يك از اين موضوعات اصلى، عنوان مستقلى براى تهيه يك كتاب در نظر گرفته شد. هر كتاب در داخل خود به چندين فصل يا عنوان فرعى تقسيم گرديد. هر فصل نيز به سرفصل هايى تقسيم شد. در اين سرفصل ها آيات و مفاهيم قرآنى از متن تفسي_ر المي__زان انتخ__اب و پس از تلخيص، به روال منطقى، طبقه بندى و درج گرديد، به طورى كه خواننده جوان و محقق ما با مطالعه اين مطالب كوتاه وارد جهان شگفت انگيز آيات و معارف قرآن عظيم گردد. در پايان كار، مجموع اين معارف به قريب 5 هزار عنوان يا سرفصل بالغ گرديد.

از لح__اظ زم__انى: كار انتخاب

مطالب و فيش بردارى و تلخيص و نگارش، از

(18) راز بن_دگى

اواخ__ر س__ال 1357 ش__روع و ح__دود 30 س__ال دوام داشت__ه، و با توفيق الهى در ليالى مب__اركه قدر سال 1385پايان پذيرفت__ه و آم__اده چ__اپ و نش__ر گ_ردي_ده است.

ه__دف از تهيه اين مجموع__ه و نوع طبقه بندى مطالب در آن، تسهيل مراجعه به شرح و تفسير آيات و معارف قرآن شريف، از جانب علاقمندان علوم قرآنى، مخصوصا محققين جوان است كه بتوانند اطلاعات خود را از طريق بيان مفسرى بزرگ چون علامه فقيد آية اللّه طباطبايى دريافت كنند، و براى هر سؤال پاسخى مشخص و روش__ن داشت___ه باشن__د.

سال هاى طولانى، مطالب متعدد و متنوع درباره مفاهيم قرآن شريف مى آموختيم اما وقتى در مقابل يك سؤال درباره معارف و شرايع دين مان قرار مى گرفتيم، يك جواب مدون و مشخص نداشتيم بلكه به اندازه مطالب متعدد و متنوعى كه شنيده بوديم بايد

مقدمه مؤلف (19)

جواب مى داديم. زمانى كه تفسير الميزان علامه طباطبايى، قدس اللّه سرّه الشريف، ترجمه شد و در دسترس جامعه مسلمان ايرانى قرار گرفت، اين مشكل حل شد و جوابى را كه لازم بود مى توانستيم از متن خود قرآن، با تفسير روشن و قابل اعتمادِ فردى كه به اسرار مكنون دست يافته بود، بدهيم. اما آنچه مشكل مى نمود گشتن و پيدا كردن آن جواب از لابلاى چهل (يا بيست) جلد ترجمه فارسى اين تفسير گرانمايه بود. لذا اين ضرورت احساس شد كه مطالب به صورت موضوعى طبقه بندى و خلاصه شود و در قالب يك دائرة المع__ارف در دست__رس همه دين دوستان قرارگيرد. اين همان انگيزه اى ب_ود ك_ه م_وجب تهيه اين مجل__دات گ__رديد.

بديهى است اين مجلدات شامل تمامى جزئيات سوره ها

و آيات الهى قرآن نمى شود، بلكه سعى شده مطالبى انتخاب شود كه در تفسير آيات و مفاهيم قرآنى، علامه بزرگوار

(20) راز بن_دگى

به شرح و بسط و تفهيم مطلب پرداخته است.

اص__ول اين مطالب باتوضيح و تفصيل در «تفسير الميزان» موجود است كه خوانن__ده مى تواند براى پى گي__رى آن ها به خود الميزان مراجعه نمايد. براى اين منظ__ور مستن__د هر مطل__ب با ذكر شماره مجل__د و شماره صفح_ه مربوط__ه و آيه م__ورد استناد در هر مطلب قيد گرديده است.

ذكراين نكته لازم است كه چون ترجمه تفسيرالميزان به صورت دومجموعه 20 جلدى و 40جلدى منتشرشده بهتراست درصورت نيازبه مراجعه به ترجمه الميزان، بر اساس ترتيب عددى آيات قرآن به سراغ جلد موردنظر خود، صرف نظراز تعداد مجلدات برويد.

و مقدر بود كه كار نشر چنين مجموعه آسمانى در مؤسسه اى انجام گيرد كه با ه__دف نش__ر مع__ارف ق__رآن ش__ري_ف، به صورت تفسير، مختص نسل جوان،

مقدمه مؤلف (21)

تأسيس شده باشد، و استاد مسلّم، جن__اب آق_اى دكت_ر محم__د بيستونى، اصلاح و تنقي__ح و نظ__ارت هم__ه ج__انب_ه بر اين مجم__وعه ق_رآنى شريف را به عه__ده گي__رد.

مؤسسه قرآنى تفسير جوان با ابتكار و سليقه نوين، و به منظور تسهيل در رساندن پيام آسمانى قرآن مجيد به نسل جوان، مطالب قرآنى را به صورت كتاب هايى در قطع جيب__ى منتش__ر مى كن__د. اي__ن ابتك__ار در نش__ر همي__ن مجل__دات ني__ز به كار رفته، ت__ا مط__الع__ه آن در ه__ر ش__راي__ط زم__ان__ى و مك__انى، براى ج__وانان مشتاق فرهنگ الهى قرآن شريف، ساده و آسان گردد...

و ما همه بندگانى هستيم هر يك حامل وظيفه تعيين شده از جانب دوست، و آنچه انج__ام ش__ده و مى ش_ود، همه از جانب اوست !

و صلوات خدا بر محمّد مصطفى

صلى الله عليه و آله و خاندان جليلش باد كه نخستين حاملان اين

(22) راز بن_دگى

وظيفه الهى بودند، و بر علامه فقيد آية اللّه طباطبايى و اجداد او، و بر همه وظيفه داران اين مجموعه شريف و آباء و اجدادشان باد، كه مسلمان شايسته اى بودند و ما را نيز در مسي__ر شن__اخت اس_لام واقعى پرورش دادن_د!

ليله قدر سال 1385

سيد مهدى حبيبى امين

مقدمه مؤلف (23)

فصل اول: اسلام و تسليم

مفه___وم اس__لام و درج__ات آن

«اِذْ ق_____الَ لَ__هُ رَبُّ_____هُ اَسْلِ__مْ ق___الَ اَسْلَمْ____تُ لِ____رَبِّ الْع_____الَمي__نَ،»

«وقتى پروردگارش به ابراهيم گفت: اسلام بياور! گفت من تسليم رب العالمين هست__م.» (131 / بق_ره)

اصولاً كلمه «اِسْلام» و «تَسْليم» و «اِسْتِسْلام» هر سه يك معنا را مى دهند، و آن اين است كه كسى و يا چيزى در برابر كس ديگر حالتى داشته باشد، كه هرگز او را نافرمانى

(24)

نكن__د، و او را از خ__ود دور نسازد.

اي_ن ح_ال_ت اس_لام و تسلي_م و استسلام اس_ت. هم چنان كه در ق_رآن ك_ري_م آمده:

«بَلى مَنْ اَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ... _ آرى كسى كه روى دل تسليم براى خدا كند... .» (112/بقره) و ني____ز ف__رم__وده:

اِنّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّموتِ وَ الاَْرْضَ حَنيفا...: من روى دل متوجّه به سوى آن ك_س مى كن__م، كه آسم__ان ه__ا و زمي__ن بيافري__د ت__وجّه__ى معتدلان__ه... .» (79 / اَنْعام)

وجه هر چيز عبارت از آن طرف آن چيز است، كه روبروى تو قرار دارد. ولى نسبت ب__ه خ__داى تع__الى وج__ه هر چي__ز تم__امى وجود آن است، براى اين كه چيزى براى خدا پشت و رو ندارد.

پس اس__لام انس__ان ب__راى خ__داى تع__الى وص__ف رام بودن و پذيرش انسان

ادراكات اعطاشده به انسان (25)

است نسبت به هر سرنوشتى كه از ناحيه خداى سبحان برايش تنظيم مى شود، چه س_رن_وشت تك__وين__ى، از

قضا و قدر، و چه تش__ريعى از اوام__ر و ن__واهى و امثال آن.

به همين جهت مى توان گفت: مراتب تسليم برحسب شدّت و ضعف حوادث و آسانى و سختى پيش آمدها مختلف مى شود. آن كه در برابر پيش آمدهاى ناگوار و تكاليف دشوارتر تسليم مى شود، اسلامش قوى تر است، از اسلام آن كس كه در برابر ناگوارى ها و تكاليف آسان ترى تسليم مى شود.

پس اسلام داراى درجات و مراتبى است. (1)

1- الميزان ج 2، ص 159 .

(26) راز بن_دگى

م_رتب_ه اوّل اس_لام

مرتبه اوّل از اسلام پذيرفتن ظواهر اوامر و نواهى خداست. يعنى با زبان شهادتين را بگ_وي_د، چه اين كه م_وافق با قلبش باشد و چه نباشد. در اين باره خداى تعالى فرموده:

قالَتِ الاَْعرابُ امَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوااَسْلَمْنا وَ لَمّا يَدْخُلِ الاْيمانُ فى قُلُوبِكُمْ...

«اع__راب گفتن_د: ما ايم__ان آوردي__م. بگ__و هن__وز ايم__ان ني__اورده اي__د. ولك__ن بگوييد اس__لام آوردي__م، چ__ون هن_وز ايمان داخل در قلبتان نشده است... .» (14 / حُجُرات)

در مقابل اسلام به اين معنا اولين مراتب ايمان قرار دارد. و آن عبارت است از اذعان و باور قلبى ب_ه مضم_ون اجم_الى شه_ادتين، كه لازم_ه اش عمل به غ_الب ف__روع اس_ت.

مرتبه اول اسلام (27)

م_رتبه دوّم اس_لام

مرتبه دوم از اسلام دنباله و لازمه همان ايمانى است كه، در مقابل مرتبه اول اسلام قرار داشت، يعنى تسليم و انقياد قلبى نسبت به نوع اعتقادات حقه تفصيلى و اعمال ص__الح__ه اى ك__ه از ت__واب_ع آن اس_ت، ه__رچن__د ك_ه در بعض_ى م_وارد تخط_ى شود.

داشتن اين مرحله منافاتى با ارتكاب گناهان ندارد. خداى تعالى درباره اين مرحله از اس__لام مى ف__رم_ايد: «اَلَّذي_نَ امَنُوا بِ_اي_اتِن_ا وَ كانُوا مُسْلِمي_نَ: آن__ان كه به آي_ات ما ايمان آوردند و مسلمان بودند.» (69 / زُخْرُف)

و نيزمى فرمايد: يا اَيُّهَاالَّذينَ امَنُوا ادْخُلُوا فِى السِّلْمِ كافَّةً...: اى كسانى كه ايمان آورديد، همگ__ى داخل در سلم شويد... .» (208 / بَقَرَه)

(28) راز بن_دگى

پس به حكم اين آيه يك مرتبه از اسلام هست كه بعد از ايمان پيدا مى شود. چون مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورديد، داخل در سلم شويد!» پس معلوم مى شود اين اسلام غير اسلام م_رتبه اول است كه قب_ل از ايمان بود.

در مقابل اين اسلام مرتبه دوم از ايمان قرار دارد، و آن

عبارت از اعتقاد تفصيلى به حق__اي_ق دين_ى ك_ه خ_داى تعالى درباره اش مى فرمايد:

اِنَّمَ_ا الْمُؤْمِنُ_ونَ الَّذي_نَ امَنُ_وا بِاللّ_هِ وَ رَسُولِ_ه ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِاَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ فى سَبيلِ اللّهِ اُولئِكَ هُمُ الصّادِقوُنَ: م__ؤمن__ان تنه__ا آن هايند كه به خدا و رسولش ايمان آورده، و سپس ترديد نكردند، و با اموال و نفوس خود در راه خدا جهاد نمودند، اين هايند همان ه__ا كه در دع__وى خود صادق ان__د.» (15/حُجُرات)

و نيز فرموده:

مرتبه دوم اسلام (29)

يااَيُّهَاالَّذينَ امَنُوا هَلْ اَدُلُّكُمْ عَلىتِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ اَليمٍ. تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدوُنَ فىسَبيلِ اللّهِ بِاَمْوالِكُمْ وَاَنْفُسِكُمْ...:اى كسانى كه ايمان آورديد، آيامى خواهيد شما رابه تجارتى رهنمايى كنم كه از عذاب دردناك نجاتتان دهد؟ آن اين است كه به خداورسولش ايمان آوريد و در راه خدا بااموال و نفوس خود جهاد كنيد... .» (10و11/صَفّ)

در اي__ن دو آي__ه دارن__دگ__ان ايم__ان را ب__از به داشت__ن ايم__ان ارش_اد مى كند، پ__س معل__وم مى ش__ود ايم_ان دومش__ان غي_ر ايم__ان اوّل اس_ت. (1)

م_رتب_ه سوّم اس_لام

1- الميزان ج 2، ص 160 .

(30) راز بن_دگى

مرتبه س__وم اسلام دنبال__ه و لازمه هم_ان مرتبه دوم ايمان است.

چون نفس آدمى وقتى با ايمان نام برده انس گرفت و متخلّق به اخلاق آن شد خودبه خود ساير قواى خلاف با آن، از قبيل قواى بهيمى و سبعى براى نفس رام و منقاد مى شود. آن قوايى كه تمايل به هوس هاى دنيوى و زخارف فانى و ناپايدارش مى شوند، رام نف_س گشت_ه، و نف_س ب_ه آس_ان_ى مى ت_وان_د از س_ركش_ى آن ها جل_وگي_رى كن__د.

اين جاست كه آدمى آن چنان خدا را بندگى مى كند كه گويى او را مى بيند. اگر او خدا را نمى بيند ولى اين باور و يقين را دارد كه خدا او را مى بيند.

چنين كسى ديگر در باطن و سرّ خود هيچ نيروى سركشى كه مطيع امر و نهى

خدا نباشدو يا از قضاوقدر خدابه خشم آيد، نمى بيند و سراپاى وجودش تسليم خدا مى شود.

درب_اره اي_ن اس_لام اس_ت ك_ه خ_داى تعال_ى مى فرمايد:

مرتبه سوم اسلام (31)

فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فى اَنْفُسِهِمْ حَرَجا مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليما: نه، به پروردگارت سوگند ايمان نمى آورند (يعنى ايمانشان كامل نمى شود) مگر وقتى كه هم در اختلافاتى كه بينشان پديد مى آيد تو را حَكَم كنند، و هم وقتى حُكم راندى در دل هيچ گونه ناراحتى از حكم تو احساس نكنند، و به تمام معنا تسليم شوند.» (65 / نِساء)

اي_ن اس_لام در م_رتب_ه س_وم اس_ت ك_ه در مق_ابل_ش ايم_ان م_رتب_ه س_وم ق__رار دارد، و آن ايم_ان_ى اس_ت ك_ه آي_ات: «قَ_دْ اَفْلَ_حَ الْمُ_ؤْمِنُ_ونَ... وَ الَّ_ذي_نَ هُ_مْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْ__رِضُ__ونَ،» (1 تا 3 / مؤمنون) و ني__ز آي__ه «اِذْ ق__الَ لَ__هُ رَبُّهُ اَسْلِ__مْ ق__الَ اَسْلَمْتُ لِ_رَبِّ الْع_الَمي__نَ،» (126 / بق_ره) و آي__ات__ى ديگ__ر در اين زمينه به آن اشاره مى كند.

اخ__لاق ف_اضل_ه از رض_ا و تسلي_م و سوداگرى با خدا، و صبر در آن چه خدا

(32) راز بن_دگى

خواسته، و زهد به تمام معن_ا، و تق_وى، و حب و بغض به خاطر خدا... همه از لوازم اين م__رتب__ه از ايمان است. (1)

1- المي_____زان ج 2، ص 161 .

مرتبه سوم اسلام (33)

م_رتب_ه چهارم اس_لام

مرتبه چهارم از اسلام دنباله و لازمه همان مرحله سوم از ايمان است. چون انسانى كه در مرتبه قبلى بود، حالش در برابر پروردگارش حال عبد مملوك است، درباره مولاى مالكش. يعنى دائما مشغول انج_ام وظيف_ه عبوديت است، آن هم به طور شايسته.

عبوديت شايسته همان تسليم صرف بودن در برابر اراده مولا و محبوب

و رضاى اوست. اين عبوديت در ملك خداى رب العالمين عظيم تر و عظيم تر از مالكيت در عالم بش__رى است، ب__راى اي__ن ك__ه مل__ك خ__دا حقيق__ت مل__ك است كه در ب__راب__رش هي__چ م__وج__ودى استق__لال ن__دارد. نه استق__لال ذات__ى، ن__ه صفت__ى و ن__ه عمل__ى.

انسان در حالى كه در مرتبه سابق از اسلام و تسليم است، اى بسا كه عنايت ربّانى

(34) راز بن_دگى

شامل حالش گشته، و اين معنا برايش مشهود شود كه ملك تنها براى خداست. و غير خدا هيچ چيزى نه مالك خويش است و نه مالك چيز ديگر، پس ربى هم سواى او ندارد.

اي__ن معن__اي_ى اس__ت م__وهبت_ى و اف__اض_ه اى است اله__ى، ك__ه ديگر خواست انس____ان در به دس__ت آوردن__ش دخ____الت__ى ن_____دارد.

اين كه ابراهيم عليه السلام در اواخر عمرش از خداى تعالى براى خودش و فرزندش اسماعيل تقاضاى اسلام، و دستورات عبادت مى كند، چيزى را تقاضا كرده كه ديگر به اختي__ار خ__ود او نبوده و كسى نمى تواند با اختيار خود آن قسم اسلام را تحصيل كند.

اس__لامى ك__ه حض__رت اب__راهي_م عليه السلام در آي_ه م__ورد بحث درخواست كرده، اس__لام م_رتب_ه چه_ارم ب_وده، كه در ب__راب__ر اي_ن م_رتب_ه از اسلام، مرتبه چهارم از ايمان قرار دارد، و آن عبارت از اين است كه اين حالت، تمامى وجود آدمى را فرابگيرد،

مرتبه چهارم اسلام (35)

ك__ه خ__داى تع_ال_ى درب_اره اين مرتبه از ايمان مى فرمايد:

«اَلاآ اِنَّ اَوْلِيآءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ. اَلَّذينَ امَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ _ آگاه باش، كه اولياى خدا نه خوفى بر آنان هست، و نه اندوهناك مى شوند. كسانى كه ايمان آوردند، و از پيش همواره ملازم با تقوى بودند.» (62 و 63 /

يونس)

چون مؤمنينى كه در اين آيه ذكر شده اند، بايد اين يقين را داشته باشند كه غير از خدا هيچ كس از خود استقلالى ندارد، و هيچ سببى تأثير و سببيّت ندارد مگر به اذن خدا.

وقتى چنين يقينى براى كسى دست داد، ديگر از هيچ پيش آمد ناگوارى ناراحت و ان__دوهن__اك نمى ش__ود، و از هي__چ مح__ذورى كه احتم__الش را ب_ده_د نمى ت__رس__د.

اين است معن__اى آن كه ف_رم_ود: «نه خوفى بر آنان هست، و نه اندوهناك مى شوند!»

وگ__رن__ه معن__ى ن__دارد ك__ه انس__ان ح_الت_ى پي_دا كن_د ك_ه از هي_چ چي_ز نت_رس_د

(36) راز بن_دگى

و هي__چ پي_ش آم__دى ان__دوهن__اكش نس__ازد. پ__س اي__ن هم__ان ايم__ان مرتبه چهارم اس__ت، ك__ه در قل__ب كس__ان_ى پي__دا مى ش__ود كه داراى اسلام مرتبه چهارم باشند، (دق___ت فرم__ايي__د.)(1)

1- الميزان ج 2، ص 162 .

مرتبه چهارم اسلام (37)

مرحله عالى ايمان _ اسلام اعطائى

«رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا اُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ!»

«پروردگ__ارا ، م__ا را تسلي__م فرم__ان خ___ود ق__رار ده و از دودم__ان ما امّت__ى ك__ه تسلي__م فرمان__ت باش__د، ب__ه وج___ود آور» (128 / بق____ره)

در اين معن_ا هي_چ ح_رف_ى نيس_ت ك_ه اس_لام به آن معن_ايى كه بين ما از لفظ آن فهميده مى شود و به ذه_ن تب_ادر مى كن_د، اولي_ن م_راتب عب_وديت است. اين اسلام عبارت است از ظاهر اعتق_ادات و اعم_ال دين_ى، چ_ه اي_ن كه ت_وأم ب_ا واق_ع ب_اشد يا نه.

حال كه معناى كلمه اسلام معلوم شد، اين سؤال پيش مى آيد كه ابراهيم عليه السلام و هم چنين فرزن__دش اسم__اعي__ل با اين كه ه__ر دو پيغمبر بودند، و ابراهيم عليه السلام يكى از

(38) راز بن_دگى

پنج پيغمبر اولوالعزم و آورنده ملّت حنيف، و اسماعيل عليه السلام رسول خدا و ذبيح او بود،

چگونه در هنگام بناى كعبه از خ_دا اولي_ن و ابتدايى ترين مراتب عبوديت را مى خواهند ؟

اص__ولاً درخ_واس__ت اس__لام معن__ا ندارد، براى اين كه اسلامى كه معنايش گذشت، از امور اختيارى هر كسى است، و به همين جهت مى بينيم، مانند نماز و روزه ام__ر ب__دان تعل__ق مى گي__رد و خ__دا مى ف_رم_اي_د: اَسْلِ__م!

و معنا ندارد كه چنين عملى را با اين كه در اختيار همه است به خدا نسبت بدهند و يا از خدا چيزى را بخواهند كه در اختيار آدمى است. پس لابد عنايت ديگرى در كلام است، كه درخواست اسلام را از آن دو بزرگوار صحيح مى سازد.

اين اسلام كه آن دو درخواست كردند، غير اسلام متداول، و غير آن معنايى است كه از اين لفظ به ذهن ما تبادر مى كند، چون اسلام داراى مراتبى است. به دليل اين كه در آيه

مرحله عالى ايمان _ اسلام اعطائى (39)

ديگ__ر اب__راهي__م عليه السلام را ب__ا اي__ن ك__ه داراى اس__لام بود، باز امر مى كند به اسلام. پس مراد به اسلامى كه در اين جا مورد نظ__ر است، غير آن اس__لامى است كه خود آن جناب داش_ت. نظاير اين اختلاف م__راتب در ق__رآن بسي__ار است.

پس اين اسلام، عبارت است از تمام عبوديت، و تسليم كردن بنده خدا آن چه دارد ب_راى پ_روردگ_ارش.

اين معنا هرچند كه مانند معناى اولى كه براى اسلام كرديم اختيار آدمى است، و اگر كسى مقدّمات آن را فراهم كند مى تواند به آن برسد، الاّ اين كه وقتى اين اسلام با وضع انس__ان ع__ادى، و ح__ال قلب متع__ارف او سنجي_ده شود، امرى غير اختيارى مى شود.

يعنى _ با چنين حال و وصفى _ رسيدن به آن امرى غيرممكن

مى شود، مانند ساير مق__ام__ات ولاي_ت، و م__راح__ل ع__الي__ه، و ني__ز م__انن__د س__اي__ر مدارج كمال كه از

(40) راز بن_دگى

حال و طاقت انسان متعارف و مت_وسط الح_ال بعي__د است، چ__ون مق_دّم_ات آن بسي__ار دشوار است.

و ب__ه همي__ن جه__ت ممك__ن اس__ت آن را امرى الهى و خارج از اختيار انسان دانسته و از خداى سبحان درخواست كرد كه آن را به آدمى افاضه فرمايد، و آدمى را متصّف بدان بگرداند.

ع__لاوه ب__ر آن چه گفت__ه ش__د، در اي__ن ج__ا نظ__رى اس__ت دقي__ق ت__ر و آن اين اس__ت ك__ه آن چه به انس__ان ه__ا نسبت داده مى شود و اختيارى او شمرده مى شود، تنه__ا اعم__ال اس_ت.

و اما صفات و ملكاتى كه در اثر تكرار صدور عمل در نفس پيدا مى شود، اگر به حقيقت بنگريم اختيارى انسان نيست، و مى ش__ود، و يا بگ__و اص__لاً ب_ايد به خدا

مرحله عالى ايمان _ اسلام اعطائى (41)

منس____وب ش____ود. (1)

1- الميزان ج 2، ص 124 .

(42) راز بن_دگى

(43)

فصل دوم : ايمان

مفه__وم ايم__ان

«قَدْ اَفْلَ__حَ الْمُؤْمِنُونَ. اَلَّذي__نَ هُمْ فى صَلاتِهِ_مْ خاشِعُونَ!» (1 و 2 / مؤمنون)

كلمه «ايمان» به معناى اذعان و تصديق به چيزى، و التزام به لوازم آن است. مثلاً ايمان به خدا در قاموس قرآن به معناى تصديق به يگانگى او، و پيغمبران او، و تصديق به روز جزا و بازگشت به سوى او، و تصديق به هر حكمى است كه فرستادگان او

(44)

آورده اند، البته تا اندازه اى با پيروى عملى، نه اين كه هيچ پيروى نداشته باشد، و لذا قرآن را مى بينيم كه هر جا صفات نيك مؤمنين را مى شمارد، و يا از پاداش جميل آنان مى گويد دنبال ايمان عمل ص__الح را هم ذكر مى كند:

مَنْ عَمِلَ صالِح__ا مِنْ ذَكَرٍ

اَوْ اُنْث__ى وَ هُوَ مُؤْمِ__نٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيوةً طَيِّبَةً...: هر ك__ه عمل صال_ح كند چ__ه م_رد و چ__ه زن، در حالى كه ايم__ان داشته باش__د، ما به ط__ور قطع او را به حي__ات__ى طي__ب زن__ده مى كني__م...!» (97 / نَحْل)

پس صرف اعتقاد ايمان نيست، مگر آن كه به لوازم آن چيزى كه بدان معتقد شده ايم، ملت__زم ش__وي__م و آث__ار آن را بپذيريم. چون ايمان همان عل__م به ه__ر چي__زى است، ام__ا علم__ى ت__وأم باسكون و اطمين__ان به آن، و اين چنين سكونت و اطمينان ممكن نيست ك__ه منف__ك از الت__زام ب__ه ل_وازم ب__اش___د. (1)

ادراكات اعطاشده به انسان (45)

1- الميزان ج 29، ص 10 .

(46) راز بن_دگى

ح_الات م__ؤم_ن در ط_ى درج__ات ايم_ان

«اَلاآ اِنَّ اَوْلِي___آءَ اللّ__هِ لا خَ__وْفٌ عَلَيْهِ_مْ وَ لا هُ_مْ يَحْ_زَنُ_ونَ!» (62 / ي_ون_س)

اولين مرتبه اسلام اين است كه شخص شهادتين را بر زبان جارى كند و ظاهرا تسليم شود. و بعد از آن اولين مرتبه ايمان قرار دارد كه عبارت است از اين كه شخص به طور اجمال، اعتراف قلبى به مفهوم شهادتين داشته باشد هر چند به همه اعتقادات حق__ه دين__ى راه ني_اب_د و ل_ذا از پ_اره اى جه_ات امك_ان دارد ك_ه با ش__رك جم_ع شود.

اسلام بنده پيوسته صفا مى يابد و رشد مى كند تا بدان جا كه سراسر وجودش را تسليم در برابر خدا فرامى گيرد و در تمام امورى كه به او مربوط است تسليم به خدا مى شود كه بازگشت هر چيز به سوى خداست.

حالات مؤمن در طى درجات ايمان (47)

به هر اندازه كه رتبه و درجه «اسلام» بالا رود، «ايمان» مناسب آن درجه عبارت مى شوداز اعتراف به لوازم آن مرتبه خاص تا بدان جا كه بنده برابر پروردگار به

حقيقت الوهيت او تسليم شود و نسبت به او دشمنى و اعتراضى نداشته باشد.

در اين مرحله بنده نسبت به قضا و قدر و حكم الهى دشمنى نمى كند و به هيچ وجه به اراده خ__دا اعتراضى ندارد.

به موازات اين اسلام نيز، ايمان وجود دارد. ايمان در اين مرحله يعنى يقين به خدا و همه امورى كه راجع به خداست. اين ايمان، ايمان كامل است و بندگى بنده با چنين ايمانى به حد كمال مى رسد.

خدا اهل اين نحو ايمان را توصيف به «لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ،» مى كند و اين

(48) راز بن_دگى

دلالت دارد بر آن كه مراد از ايمان در اين آيه درجه عالى ايمان است كه با دارا بودن آن معنى عب_وديت و ممل_وكيت خالص بن_ده به خ_دا به حد كم_ال مى رسد.

بنده در اين درجه از ايمان به چشم مى بيند كه ملكيت از آنِ خداى «لا شَريكَ لَه» است و هيچ امرى در اختيار خودش نيست تا از زوال آن بترسد يا براى از بين رفتن آن محزون گردد. چرا كه ترس وقتى بر روح آدمى مسلط مى شود كه در انتظار ضررى به سر مى ب__رد ك__ه ب_دو ب__ازگ__ردد و حزن و اندوه نيز وقتى به شخص دست مى دهد كه چيزى را كه دوست دارد، از دست ب__ده__د يا چي__زى كه خ__وش ن_دارد صورت پذيرد.

همه اين ها چيزهايى است كه نفع و ضررش به خود شخص برمى گردد. چنين ترس و اندوهى تنها در صورتى تحقق مى پذيرد كه انسان برخود مسلط و حقى نسبت به اولاد و مال و جاه و مقام و امثال آن قائل باشد كه بر آن ها بترسد و

براى از دست رفتنشان

حالات مؤمن در طى درجات ايمان (49)

اندوهگين شود. ولى چيزى كه به هيچ وجه با آدمى بستگى ندارد نسبت به آن ترسى هم ندارد و از فقدان آن غم به خود راه نمى ده_د.

كسى كه هر چيزى را ملك طلق خداى سبحان مى داند و مى داند كه هيچ كس در ملك او ش__ري__ك نيس__ت، براى خ__ودش ملك__ى و حق__ى نسبت به هيچ چيز قائل نخواهد بود تا در اين زمينه ترسناك يا غمگين شود.

اي__ن اس__ت ت__وصيف__ى ك__ه درب___اره «اولي___اء» خ__ود ذك__ر ف_رم__وده اس__ت.

معناى اين كه اولياى خدا جز از خدا نمى ترسند و حزنى ندارند اين نيست كه خير و شر، نفع و ضرر، نجات و هلاكت، راحتى و رنج، لذت و الم، نعمت و بلا در نظر آنان مساوى است و ادراك مشابه از آن دارند، زيرا عقل آدمى و بلكه شعور عمومى حيوانى چنين چيزى را نمى پذيرد.

(50) راز بن_دگى

بلك__ه معن_اى آن اين است كه آنان براى كسى غير از خدا اساسا استقلال در تأثير قائل نيستند. و منحصرا ملك و حكم را از آن خدا مى دانند و لذا از كسى غير او نمى ترسند مگر از چيزى كه خدا مى خواهد كه بترسند و يا از آن اندوهگين شوند. و خدا خ__واست__ه اس__ت ك__ه از پ_روردگ__ار خ_ويش بت__رسن__د و از اين كه كرامت الهى از دستشان برود مح__زون گردند و چنين ترس و ح__زن تسليم در ب__راب__ر خ__داس__ت!

ع__دم خ__وف و ع__دم ح__زن، ه__م در نشئ_ه دني__است و ه__م در نشئ_ه آخرت. (1)

اولين شرط ايمان واقعى و زنده

1- المي_____زان ج 19، ص 148 .

اولين شرط ايمان واقعى و زنده (51)

«اَلَّ__ذي_نَ هُ_مْ ف__ى صَ__لاتِهِ_مْ خ_اشِعُونَ!»

«آن ها كه در نم__از

خاشعن_د» (2 / مؤمنون)

كلمه «خُشوع» به معناى تأثر خاصى است كه به افراد مقهور دست مى دهد، افرادى كه در برابر سلطانى قاهر قرار گرفته اند به طورى كه توجه وى همه و همه اش معطوف او گشته از هر جاى ديگر قطع مى شود. ظاهرا اين حالت حالتى است درونى كه به نوعى عن__اي_ت ب__ه اعضاء و جوارح نيز نسبت داده مى شود.

اين آيه تا آخر آيه ششم اوصاف مؤمنين را مى شمارد، اوصاف ايمانى كه زنده و فعال باشد، و آثار خود را داشته باشد، آن آثارى كه بايد داشته باشد، تا غرض مطلوب از آن ح_اص_ل شود، و آن اث_ر ف_لاح و رستگ_ارى است، كه دارنده چنين ايمانى نماز را

(52) راز بن_دگى

بپا مى دارد، چون نماز عبارتست از توجه كسى كه جز فقر و ذلت ندارد، به سوى درگاه عظمت و كبريايى، و منبع عزت و بهاء الهى، و لازمه چنين توجهى اين است كه نمازگذار متوجه به چنين مقامى مستغرق در ذلت و خوارى گشته، و دلش را از هر چيزى كه او را از مهمش و از هدفش بازمى دارد بركند، پس اگر ايمان نمازگذار ايمانى صادق باشد، اين چنين ايمان توجه او را و همّ او را يكى مى كند، آن هم معبود اوست، و اشتغال او به عبادت، او را از هركار ديگرى بازمى دارد.

ايم__ان به خ__دا هم وقت__ى اث__ر خ__ود را مى كن__د، و آدم__ى را به اعمال صالح و صف__ات پسنديده نفس__انى از قبي__ل خشي__ت، خش__وع، اخ__لاص و امث__ال آن، مى كش__ان__د، ك__ه دواعى باطله و تسويلات شيطانى بر آن غلبه نكند، و يا بگ__و ايم__ان م__ا مقي__د به ي__ك ح___ال معي__ن نباشد.

اولين شرط

ايمان واقعى و زنده (53)

پس مؤمن وقتى على الاطلاق مؤمن است كه آن چه مى كند بر اساسى حقيقى و واقعى و مقتضاى ايمان باشد، چه ايمان اقتضا دارد كه اگر انسان عبادت مى كند خشوع داشته ب__اش__د، و اگ__ر ه__ر ك__ار ديگ__رى مى كن__د خ__الى از لغ__و و امث__ال آن ب_اش_د. (1)

دومين شرط ايمان واقعى و زنده

«وَ الَّ__ذينَ هُ__مْ عَ_نِ اللَّغْ___وِ مُعْ__رِضُ__ونَ!»

«و كسانى كه از لغو روى گردانند» (3/مؤمنون)

فعل «لَغْ_و» آن كارى است كه فايده نداشت__ه باش__د.

1- الميزان ج 29، ص 11 .

(54) راز بن_دگى

افعال لغو از نظر دين، آن اعمال مباح و حلالى است كه صاحبش در آخرت يا در دنيا از آن سودى نبرد و سرانجام آن منتهى به سود آخرت نگردد، مانند خوردن و آشاميدن به داعى شهوت در غذا كه لغو است. چون غرض از خوردن و آشاميدن گرفتن نيرو براى اطاعت و عبادت خداست، و اما اگر فعل هيچ سودى براى آخرت نداشته باشد، و سود دنيايى اش هم بالاخره منتهى به آخرت نشود، چنين فعلى لغو است. و به نظرى دقي__ق تر لغ__و عبارتس_ت از غير واجب و غير مستح_ب.

خ__داى ع__زّ و ج__لّ در وص__ف م__ؤمني__ن نف__رم__وده كه به كل__ى لغ__و را ترك مى كنن__د بلك__ه فرموده از آن اعراض مى كنند. چون هر انسانى هرقدر كه با ايمان باشد در معرض لغزش و خط__است، و خ__دا ه__م از لغ__زش هاى غي__ر كب__ائر، در صورتى ك__ه از كب__ائ__ر اجتن__اب ش__ود، بخش___وده است.

دومين شرط ايمان واقعى و زنده (55)

به همين جهت خدا مؤمنين را به اين صفت ستوده كه از لغو اعراض مى كنند، و اعراض غير ترك به تمام معناست. اعراض امر وجودى است، اعراض وقتى است كه محركى

و داعيى آدمى را به سوى اشتغال به فعلى بخواند، و آدمى از آن اعراض نموده و به كارى ديگر بپ__ردازد و اعتنايى به آن كار نكند.

لازم__ه اي__ن آن اس__ت ك__ه نفس آدمى خود را بزرگ تر از آن بداند كه به كارهاى پست اشتغال ورزد، و بخ__واه__د كه همواره از كارهاى منافى با شرف و آبرو چشم پوشيده و به كارهاى بزرگ و مقاصد جليل بپردازد.

ايمان واقعى هم همين اقتضا را دارد، چون سر و كار ايمان هم با ساحت عظمت كبريايى، و منبع عزت و مجد و بهاء است، و كسى كه متصف به ايمان است جز به زندگى سعيده ابدى و جاودان، اهتمام و اشتغال نمى ورزد، مگر به كارهايى كه حق آن را عظيم

(56) راز بن_دگى

بداند، و آن چه را كه سفله گان و سفيهان و جاهلان بدان تعلق و اهتمام دارند عظيم نمى شمارد، و در نظر او خوار و بى ارزش است. و اگر جاهلان او را زخم زبان بزنند و مسخ__ره كنن__د ب_ه ايشان سلام مى كند و چون به لغوى مى گذرد آبرومندانه مى گذرد .

از همين جا روشن مى شود كه وصف مؤمنين به اعراض از لغو كنايه است از علو همت ايشان و كرامت نفوسشان. (1)

1- المي_________________زان ج 29، ص 14 .

دومين شرط ايمان واقعى و زنده (57)

س_ومين ش_رط ايم_ان واقع_ى و زن_ده

«وَ الَّذينَ هُمْ لِلزَّكوةِ فاعِلُونَ!»

«و كس____ان__ى ك___ه زك_____ات را عم____ل م_ى كنن_____د» (4 / م___ؤمن___ون)

نام بردن زكات با نماز قرينه است بر اين كه مقصود انفاق مالى است نه تطهير نفس.

دادن زك__ات ه__م از ام_ورى اس_ت ك__ه ايم__ان ب_ه خ__دا اقتض__اى آن را دارد. چ_ون انسان به كمال سعادت خود نمى رسد مگر آن

كه در اجتماع زندگى كند، و در اجتم__اع ه_ر ذيحق_ى به ح__ق خ_ود نم_ى رس_د، و جامعه روى سعادت را نمى بيند، مگر اي__ن ك__ه تفاوت طبقاتى در آن نباشد، و هم__ه م__ردم در به__ره من__دى از مزاياى

(58) راز بن_دگى

حي__ات و مت__اع زندگى برخوردار باشند.

انف_اق م_ال_ى ب__ه فق_راء و مس_اكي_ن از ب_زرگ ت_ري_ن و ق_وى ت_رين ع_امل ه_ا براى رسي____دن ب__ه اي___ن ه_____دف اس____ت. (1)

1- المي_____زان ج 29، ص 15 .

سومين شرط ايمان واقعى و زنده (59)

چه__ارمي_ن ش__رط ايم__ان واقع___ى و زن__ده

«وَ الَّ_ذي_نَ هُمْ لِفُروُجِهِ_مْ ح__افِظُ___ونَ...»

«و كسانى كه عورت خود را از حرام و نامحرم حفظ كنند مگر از همسران و يا كني_زان خ_ود كه در مب_اش_رت با اين زن_ان م_لامت_ى ندارند. كسى كه غير از اين زن_ان را ب_ه مباشرت بطلبند ستمك_ار و متع_دى خواهد ب_ود!» (5 تا 7 / مؤمنون)

حفظ «فروج» كنايه از اجتناب از مواقعه نامشروع است از قبيل زنا و لواط و غيره ولى مواقعه با زنان خود و يا كنيزان مملوك ملامت ندارد.

وقتى مقتضاى ايمان اين شد كه به كلّ_ى ف_روج خود را حفظ كنند مگر تنها از دو

(60) راز بن_دگى

ط__ايف__ه از زن__ان، پس ه_ر كس با غي__ر اين دو ط_ائفه مس_اس و ارتب_اط پيدا كند متجاوز از حدود خ___دا شن__اخته مى شود، ح__دودى كه خ_داى تع_ال_ى ب_راى م_ؤمني__ن ق______رار داده اس___ت. (1)

پنجمين شرط ايمان واقعى و زنده

«وَ الَّ___ذي__نَ هُ_مْ لاَِم__ان__اتِهِ__مْ وَ عَهْ___دِهِ__مْ راعُ____ونَ!»

«و كسانى كه امانات و عهد خودرا رعايت كنند!» (8/مؤمنون)

1- المي__________________زان ج 29، ص 16 .

پنجمين شرط ايمان واقعى و زنده (61)

«اَمانَت» به آن چيزى كه سپرده شده، چه مال، و چه اسرار و امثال آن گفته مى شود. در آي__ه ش_ريف_ه هم هم_ان مقص_ود است و دلالت بر همه اقسام امانت ها كه در ميان م____ردم دائ___ر اس__ت م_ى كن__د.

كلم__ه «عَهْد» به معن__اى هر چي_زى است كه انس__ان با صيغ_ه عهد ملتزم شده باشد، م_انند ن_ذر و سوگن_د.

و ممكن است مراد به آن مطلق تكليف هايى باشد كه متوجه مؤمنين شده، چون در ق__رآن ايمان مؤمن را عهد و ميث__اق او ناميده، و هم چنين تكاليفى را كه متوجه آنان كرده عه__د خ_وان_ده اس__ت:

اَوَ كُلَّم__ا ع_اهَ_دُوا عَهْ_دا نَبَ_ذَهُ فَ_ريقٌ مِنْهُ_مْ...: و آي_ا هر عه__دى

كه ب_ا ايش__ان بسته ش__ود و هر تكليف__ى ك__ه ب__ه ايش__ان ش__ود بن__ا دارن__د تخل__ف كنن____د...؟» (100 / بقره)

(62) راز بن_دگى

وَ لَقَدْكانُوا عاهَدُوااللّهَ مِنْ قَبْلُ لايُوَلُّونَ الاَْدْبارَ...: قبلاً هم با خداعهدكردندكه پشت به جنگ نكنند... .» (15/احزاب)

آيه مورد بحث مؤمنين را به حفظ امانت، از اين كه خيانت شود، و حفظ عهد، از اين كه شكسته شود، توصيف مى كند، و حق ايمان هم همين است كه مؤمن را به رعايت عهد و امانت وادار سازد، چون در ايمان او معناى سكون و استقرار و اطمينان خوابيده است. وقتى انسان كسى را امين دانست و يقين كرد كه هرگز خيانت ننموده و پيمان نمى شكند، قه__را دل_ش ب__ر آن چه يقين يافته مستقر و ساكن و مطمئن مى شود، ديگر تزلزلى به خ___ود راه نم__ى ده____د.(1)

1- المي_______زان ج 29، ص 17 .

پنجمين شرط ايمان واقعى و زنده (63)

ششمي_ن ش___رط ايم___ان واقع___ى و زن____ده

«وَ الَّذينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ!»

«و كس__ان_ى ك__ه نم__ازه_اى خ__ود را مح_افظ__ت مى كنن_د!» (9 / مؤمنون)

اگ__ر ف__رم__وده نم__از را مح__افظت مى كنن__د، خود قرينه اين است كه مراد به محافظت بر عدد آن است.

پس م_ؤمني_ن مح_افظ_ت دارند كه يكى از نمازهايشان فوت نشود، و دائما مراقب

(64) راز بن_دگى

آن ان_د، ح_ق ايم_ان ه_م همي_ن است ك_ه م_ؤمني_ن را ب_ه چني_ن م__راقبت__ى بخ_وان_د.(1)

فردوس، ارثيه دارندگان شرايط ششگانه ايمان

«اُولئِ__كَ هُ_مُ الْ_وارِثُ_ونَ. اَلَّ_ذي_نَ يَ_رِثُ_ونَ الْفِ_رْدَوْسَ هُ_مْ فيه_ا خ_الِ_دوُنَ!»

«آن ه__ا وارثان اند، كه بهش_ت ف__ردوس را ارث مى ب_رن_د و در آن ج__اودان اند!»

(10 و 11 / مؤمنون)

1- الميزان ج 29، ص 18 .

فردوس ارثيه دارندگان شرايط ششگانه ايمان (65)

ف__ردوس ب__ه معن__اى بالاى بهشت است.

وراثت مؤمنين فردوس را، به معناى اين است كه فردوس براى مؤمنين باقى و هميشگى است، چون اين احتمال مى رفت، ك_ه ديگران هم با مؤمنين شركت داشته باشند، و يا اصلاً غير مؤمنين صاحب آن شوند، خداوند آن را به ايشان اختصاص داده منتق__ل نموده است . (1)

ايم_ان بع_د ايم_ان

«... قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ اَنْصارُ اللّهِ امَنّا بِ_اللّهِ...،»

1- الميزان ج 29، ص 18 .

(66) راز بن_دگى

«... حواريّون گفتند، ما يارى كنن_دگ_ان دي_ن خ_دائيم، به خدا ايمان آورده ايم... .»

(52 / آل عمران)

اين كه حواريّون با گفتن جمله فوق اظهار ايمان مى كنند، آيا اولين مرتبه اى است كه به عيسى عليه السلام ايمان مى آورند يا آن كه ايمانشان سابقه دارد ؟

آن چه از آيه شريفه «اى اهل ايم__ان شم__ا هم ياران خدا شويد، چنان كه عيسى بن مريم ب_ه ح_واريّ_ون گف_ت كيس_ت ك_ه در راه خ__دا مرا يارى كند؟ حواريّون گفتند: ما ياران خدائيم. پ_س ط_ايف_ه اى از بن_ى اس_رائي_ل ايم_ان آوردند و ط_ايف_ه ديگر كافر شدند» (14 / صفّ)، استفاده مى ش_ود، آن اس_ت كه ايم_انش_ان س_ابق_ه داشت__ه و اظهار ايمانشان در اين جا «ايمان بعد از ايمان» مى باش_د.

ايمان بعد ايمان (67)

در خود بيان اين كه «... گواه باش كه ما مسلمانيم. پروردگارا به آن چه نازل كردى ايمان آورديم و رسول را پيروى كرديم...،» (52 و 53 / آل عمران) _ كه منظور از «اِسْلام» تسليم شدن كامل، نسبت به اراده خداوندى است _

دلالت روشنى بر آن است، زيرا چنان تسليمى جز از مؤمنين خالص ساخته نيست، نه هر كس در ظاهر شهادت به توحيد و نبوّت داد، مرد ميدان آن باشد!

قبل از م__رتب__ه اى از م__رات_ب «ايمان» مرتبه اى از مراتب «اسلام» واقع شده است، چنان كه از كلام خود حواريّون هم مى توان آن را استفاده كرد، زيرا در خبر از ايمان خود كلمه «آمَنّا» را كه فعل است، گفتند ولكن در خبر از اسلام كلمه «مُسْلِمون» را كه دلالت بر صفت دارد آورده اند، و روشن است كه صفت بر فعل و مبدأ آن تقدّم داشته در رتبه جل__وت_ر قرار دارد. (1)

(68) راز بن_دگى

صف__ات م_ؤم__ن

«اِنَّ الَّذينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ...،»

«آن_ان ك_ه از خ_وف پ_روردگ_ار خ_ود ه_راس_انن_د، و آن_ان ك_ه به آيات پروردگارشان ايمان مى آورند، و آنان ك_ه ب_ه پروردگ_ارش_ان ش_رك نمى ورزند، و آنان كه از آن چه خدايشان داده مى بخشن__د و قلبش__ان ت_رس_ان از آن اس_ت ك_ه به س__وى پ_روردگ_ارش_ان بازمى گ__ردند، آن__ان در خيرات شتاب نموده بدان سبق__ت مى گي_رن_د.» (57 تا 61 / مؤمنون)

1- الميزان ج 6، ص 28 .

صفات مؤمن (69)

خداى سبحان صفات مؤمنون را شرح داده و مى فرمايد: آن هايى هستند كه از خشي___ت پ___روردگ__ارش__ان مشفقن__د.

مشف__ق، شخ__ص مشف__ق علي__ه خ__ود را ه__م دوس__ت دارد، و ه__م بيمن_اك خط__رى است كه براي_ش پي__ش م_ى آي_د.

اين آيه مؤمنين را توصيف مى فرمايد: به اين كه خداى سبحان را ربّ خود گرفته اند، ربى كه مالك و مدبّر امر ايشان است، و لازمه اين، آن است كه نجات و هلاكت دايرمدار رضا و سخط او باشد، در نتيجه مؤمنين، هم از او خشيت دارند و هم دوستش مى دارند، چون نجات و سعادتشان

به دست اوست.

همين معن__ا ايش__ان را واداشت_ه ك_ه به آي_ات او ايمان آورده، و او را پرستش كنند.

(70) راز بن_دگى

«وَ الَّذينَ هُمْ بِآياتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ،» (58 / مؤمنون)

منظور از آيات هر چيزى است كه بشر را به سوى خداى تعالى رهنمون شود، كه يكى از آن ها رسولان خدايند كه حامى رسالت اويند. يكى ديگر كتاب و شريعت ايشان است، كه نبوتشان را تأييد مى كند. و مؤمنين كسانى اند كه به اين ها ايمان مى آورند، چون از خدا خشيت دارند، و همان خشيت وادارشان مى كند كه در مقام تحصيل رضاى او برآيند، و دعوت او را بپ__ذي__رن_د، و ب__ه ام__ر او م__ؤتم__ر ش_ون_د، هم__ان اوامرى ك_ه از ط_ري_ق وح_ى و رس_ال_ت به ايشان مى رسد.

«وَ الَّذينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا يُشْرِكُونَ،» (59 / مؤمنون)

صفات مؤمن (71)

ايمان به آيات خدا هم در ايشان اثرى دارد، و آن اين است كه وادارشان مى كند شركاء را از او نفى كنند و كس_ى را جز او نپرستند.

«وَ الَّ__ذينَ يُؤْتُونَ م_ا اتَ_وْا وَ قُلُوبُهُ_مْ وَجِلَةٌ اَنَّهُمْ اِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ،» (60 / مؤمنون)

مؤمنين كسانى هستند كه آن چه مى دهند، يا آن چه از اعمال صالح مى آورند، در حالى مى دهند و مى آورند كه دل هايشان ترسناك از اين است كه به زودى به سوى پروردگارشان بازگشت خواهند كرد. يعنى باعث انفاق كردنشان و يا آوردن اعمال ص__ال_ح هم_ان ياد مرگ و بازگشت حتمى به سوى پروردگارشان است، و آن چه مى كنند از ترس است.

(72) راز بن_دگى

«اُولئِكَ يُسارِعُونَ فِى الْخَيْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ،» (61 / مؤمنون)

م__ؤمني_ن ك_ه وصفش_ان ك_ردي_م در خي__رات و اعم__ال صال__ح سرع__ت نم__وده، و به سوى آن سبقت

مى جويند، يعنى از ديگ__ران پيش_ى مى گي_رند، چ__ون همه مؤمن اند، و لازم__ه آن همي__ن است كه از يك_ديگ_ر پيشدست__ى كنند.

از نظر اين آيات، خيرات عبارتند از اعمال صالح، اما نه هر عمل صالح، بلكه عمل ص_الح_ى ك_ه از اعتق_اد منش_أ گ_رفته ب_اش_د، نه آن چه نزد كفّار از مال و اولاد است. (1)

ن_ور ايم_ان و نور مؤمن

1_ المي__زان ج 29، ص 58 .

نور ايمان و نور مؤمن (73)

«... وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُورا تَمْشُونَ بِهِ...،»

«... و برايت_ان ن_ورى ق_رار ده__د ك__ه ب__ا آن زن__دگ__ى كني__د.» (28 / ح_دي_د)

اط__لاق آي__ه دلال_ت دارد ك_ه اي_ن م_ؤمنين، هم در دنيا «نور» دارند و هم در آخرت. درب__اره «ن__ور» دني__ايى آن__ان مى ف__رم_اي_د:

«آيا كسى كه م__رده بود سپس ما او را زنده كرديم و برايش نورى قرار داديم كه با آن در بي__ن مردم آمد و شد مى كن__د، مانن__د كسى است ك__ه در ظلمت هاي__ى به س__ر مى برد كه بيرون شدن__ى برايشان نيست...» (122 / انع_ام)

درب_اره «ن_ور» آخ_رتشان مى ف__رم__اي__د:

«... روزى ك__ه م_ؤمني__ن و م__ؤمن__ات را مى بين__ى ك__ه ن__ورش__ان پيشاپيش آنان در

(74) راز بن_دگى

ح___رك_ت اس__ت... .» (12 / ح_دي_د) (1)

قي_افه م_ؤم_ن در قيامت و نظ_اره او به جمال ح_ق

«وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ. اِلى رَبِّها ناظِرَةٌ،»

«در ام__روز ك__ه قي__ام_ت به پ__ا مى ش__ود، وج__وه_ى زيب__ا و خ__رّم اس_ت، و مسرّت و بشاشيّت درونى از چهره ها نمايان است، و جمال حق را نظاره مى كنند.» (22 و 23 / قيامت)

1- المي__زان ج 37، ص 363 .

قيافه مؤمن در قيامت و نظاره او به جمال حق (75)

مراد به نظر كردن به خداى تعالى نظر كردن حسى كه با چشم سر باشد نيست، چون برهان قاطع قائم است بر محال بودن ديدن خداى تعالى، بلكه مراد از نظر قلبى و ديدن قلب به وسيله حقيقت ايمان است.

اين طائفه دل هايشان متوجّه پروردگارشان است، و هيچ سببى از اسباب دل هايشان را از ياد خدا به خود مشغول نمى كند، چون آن روز كليه سبب ها از سببيّت ساقط اند. و در هيچ موقفى از مواقف آن روز نمى ايستند، و هيچ مرحله اى از مراحل آن جا را طى نمى كنند، مگر

آن كه رحمت الهى شامل حالشان است، و از فزع آن روز ايمن اند، و هيچ مشهدى از مشاهد جنّت را شهود نمى كنند، و به هيچ نعمتى از نعمت هايش متنعّم نمى شوند، مگر آن كه در همان حال پروردگار خود را مشاهده مى كنند، چون نظر به هيچ چيز نمى كنند، و هيچ چيزى را نمى بينند، مگر از اين دريچه كه آيت خداى سبحان است، و معلوم است كه نظر كردن به آيت از آن جهت كه آيت است، عينا نظر كردن به صاحب آيت يعنى خداى سبحان است. (1)

(76) راز بن_دگى

1- الميزان ج 39، ص 327 .

قيافه مؤمن در قيامت و نظاره او به جمال حق (77)

فصل سوم : عبوديت

عبوديّت كل جهان

«وَ لَهُ مَنْ فِى السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ!»

«هر ك_ه در آسم_ان ه_ا و زمي_ن اس_ت م_ال اوست و هم_ه او را عب_ادت مى كنند!»

(26 / روم)

«قُنوت» به معناى لزوم طاعت با خضوع است و مراد به اطاعت با خضوع اطاعت تكوينى است، نه اطاعت دستورات شرعى، چون دستورات شرعى گاهى نافرمانى

(78)

مى شود و درب_اره اش نمى ت_وان گف_ت: «هم__ه و هم__ه ب__راى او مطي_ع و خ_اضع ان__د.»

منظور از «كُلٌّ» حتما جن و انس و ملك است، و همه مطيع اسباب تكوينى هستند. ملائكه جز خضوع اطاعت ندارند، و جنّ و انس هم منقاد و مطيع علل اسباب كونى هستن_د، ه_رچن_د كه دائم__ا نقشه مى ري__زن_د ك__ه اث__ر علّتى از عل__ل ي__ا سبب__ى از اسباب كونى را لغ_و كنن_د، ول_ى ب_راى رسي__دن به اي__ن منظ__ور باز متوسّل به علّت و سببى ديگر مى شوند.

از اين همه كه بگذريم، خود علم و اراده و اختيارشان سه تا از اسباب تكوينى است، پس در هر

حال مطيع تكوين هستند، پس در باب تكوين تنها مؤثر خداست و آن چه او بخواه_د مى ش_ود، يعنى آن چه كه عل__ل خ_ارجى اش تم__ام ب_اشد.

از آن چه جن و انس بخواهد تنها آن موجود مى شود كه خدا اذن داده باشد و

ادراكات اعطاشده به انسان (79)

خواسته باشد، پس مالك همه آنان و آن چه را كه مالك اند خداست. (1)

1- الميزان ج 31، ص 274 .

(80) راز بن_دگى

بن_دگى و عب_وديت در ق_ام_وس قرآن

«اِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَأِنَّهُمْ عِبادُكَ...!»

«اگر ع_ذابش_ان كن_ى اختي_ار دارى، چ_ه آن_ان بن_دگان ت_واند...!» (118 / مائده)

اين كلام خلاصه اى است از معناى رقيّت و بندگى .

گ__رچ__ه آي__ات بسي__ارى در ق__رآن ك_ري_م متضمّ__ن اين معن__ا هستن__د، لكن جمل_ه ك_وت_اه ف_وق نف_وذ تص_رّف_ات خودمختارانه مولا را در عبد تعليل مى كند و مشتمل است بر دليلى كه مى رساند هر جا و در حق هر كسى بندگى تصور شود حق مسل_م و عقل_ى م_ولاست ك_ه در آن بن_ده تصرّف كند.

بندگى و عبوديت در قاموس قرآن (81)

و لازمه اين معنا اين است كه بنده نيز بايد در آن چه كه مولايش او را بدان تكليف كرده و از او خواسته اطاعت و پيروى كند، و براى او در هيچ عملى كه خوش آيند مولايش نيست هيچ گونه استقلال_ى نخ_واهد بود. چنان كه آيه شريفه «... بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ. لا يَسْبِق_ُونَ_هُ بِ_الْقَ_وْلِ وَ هُمْ بِ_اَمْ__رِه يَعْمَل_ُونَ _ بلكه بندگان محترمى اند كه در گفتار از او پيشى نمى گيرند و به دستوراتش عمل مى كنند،» (26 و 27 / انبياء) و آيه: «خداوند بنده اى را مثل زده كه ملك ديگرى است و خود قادر بر هيچ چيز نيست، و اينك آن را با آزادمردى مقايسه مى كنيم كه ما از خزينه كرم خود روزى

نيكوئيش داده ايم، و او چون غلام كسى نيست آشكارا و پنهانى انفاق مى كند. آيا اينان مثل هم اند؟» (75 / نحل)

در قرآن كريم آيات بسيارى است كه مردم را بندگان خدا حساب كرده، و اساس دعوت دينى را بر همين مطلب بنانهاده كه مردم همه بندگان و خداى تعالى مولاى حقيقى

(82) راز بن_دگى

ايش_ان اس_ت، بلك_ه چ_ه بس_ا از اي_ن ني_ز تع_دّى ك_رده و هم_ه آن چه را ك_ه در آسمان ها و زمين است، به همين سمت موسوم كرده، نظير همان حقيقتى كه از آن به اسم ملائكه تعبير شده، و حقيقت ديگ_رى كه ق_رآن ش_ري_ف آن را جن ناميده و فرموده:

«اِنْ كُلُّ مَنْ فِى السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ اِلاّ اتِى الرَّحْمنِ عَبْدا _ هيچ كسى از همه آنان كه در آسم_ان ه_ا و زمين ان_د، نيس_ت مگ_ر اين كه خداى را از دربندگى درخواهد آمد.» (93 / مريم)

خداى سبحان به تمام معناى كلمه و حقيقتا مالك هر چيزى است كه كلمه «چيز» بر آن اطلاق مى شود، چه هيچ موجودى جز خداى سبحان خود و غير خود را، و هم چنين نفع و ضررى را، و مرگ و حيات و نشورى را، مالك نيست. در عالم هستى هيچ چيزى نه در ذات، نه در وصف، و نه در عمل استقلال ندارد و مالك نيست. مگر آن چه را كه خدا تمليك كن_د البت_ه تمليك_ى كه مالكي__ت خود او را باطل نمى كند.

بندگى و عبوديت در قاموس قرآن (83)

از آن جايى كه خداى سبحان مالك تكوينى و على الاطلاق است و كسى جز او مالك نيست از اين جهت جايز نيست كه در مرحله عبوديت تشريعى _ نه تكوينى _ كسى جز او پرستش شود

«وَ قَضى رَبُّكَ اَلاّ تَعْبُدُوا اِلاّ اِيّاهُ...!» (23 / اسراء).(1)

فقر و نياز مطلق انسان ها به خداى غنى و حميد

«ي_ا اَيُّهَ_ا النّ_اسُ اَنْتُ__مُ الْفُقَ_راءُ اِلَ_ى اللّ_هِ وَ اللّ_هُ هُ__وَ الْغَنِ_ىُّ الْحَمي_دُ!»

«اى م__ردم شم_ا محت_اج ب_ه خ_دائي_د و خ_دا هم_و بى ني_از و ست_وده اس_ت!» (15 / فاطر)

1- الميزان ج 12، ص 237 .

(84) راز بن_دگى

سياق آيه به اين نكته اشعار دارد كه اعمال تكذيب كنندگان رسول خدا صلى الله عليه و آله كاشف از اين است كه خيال كرده اند مى توانند با پرستش بت ها از بندگى خدا بى نياز شوند، در نتيجه اگر خدا ايشان را به سوى پرستش خود دعوت مى كند، لابد احتياج به عبادت ايش__ان دارد. پس در اي_ن قضي_ه از يك طرف بى نياز است، و از طرف ديگر فقر و احتياج، به همان مقدار كه آنان از بى نيازى بهره مند هستند، خدا به همان مقدار فقير و محت__اج ايش__ان است، «تَع_الَى اللّه ُ عَ_نْ ذلِ_ك!»

لذا خ__داى سبح__ان در رد ت__وهّ__م آن__ان فرمود: «اى مردم شما به خدا محتاج هستيد و خدا بى ني__از و ستوده است!» در اين جمله فقر را منحصر در ايشان و بى نيازى را منحصر در خ_ود كرد، پس تم__امى انح__اء فق__ر در م__ردم، و تم_امى انح_اء بى ني_ازى در خداى سبحان است.

فقر و نياز مطلق انسان ها به خداى غنى و حميد (85)

چون فقر و غنى عبارت از فقدان و وجدان است، و اين دو صفت متقابل يكديگرند، ممكن نيست موضوعى از هر دو خالى باشد. هر چيزى كه تصوّر شود، يا فقر در آن است و يا غنى، و لازمه انحصار فقر در انسان، و انحصار غنى در خدا، انحصارى ديگر است و آن عبارت از اين است كه انسان ها منحصر در فقر باشند، و خدا

منحصر در غن__ى. پ__س انس__ان ه_ا به غي__ر از فق__ر ن_دارن_د، و خ__دا به غي__ر از غن__ى ن___دارد.

خ__داى سبح__ان غن__ىّ بال__ذّات است، و او مى ت__وان__د همه انسان ها را از بين ببرد، چون از آنان بى نياز است، و آنان بالذّات فقيرند و نمى توانند، به چيزى غيرخدا از خ__دا بى ني__از ش_ون_د.

م__لاك در غن_اى خ_دا از خل_ق و فق_ر خلق به خ_داى تع_ال_ى، اي_ن اس_ت كه خدا خالق ايش_ان و م_دبّ_ر امورشان است. و آوردن لفظ جلاله (اللّه اشاره به فقر خلق و

(86) راز بن_دگى

غناى خدا دارد. آوردن بقيه جمل__ه «اگر شم__ا را بخواهد از بين مى برد و خلقى ج__دي__د مى آورد،» اشاره به خلقت و ت_دبي_ر او دارد. و آوردن كلمه «حَميد» براى اين است كه او در فض_ل خ_ودش ك_ه همان خلق_ت و ت_دبير ب_اش_د، محم_ود و ست_ايش ش_ده است. (1)

نظام عبوديت و حق ربوبى

«... وَ ق_الُ_وا سَمِعْن__ا وَ اَطَعْن____ا غُفْ__رانَ___كَ رَبَّن__ا وَ اِلَيْ____كَ الْمَصي___رُ!»

«... و گفتند: شنيديم و اطاعت كرديم، پروردگار ما، آمرزش تو را مى جوئيم و

1- المي_________زان ج 33، ص 53 .

فقر و نياز مطلق انسان ها به خداى غنى و حميد (87)

بازگشت به سوى تو است!» (285 / بقره)

در جمله «سَمِعْنا وَ اَطَعْنا» مى خواهند به تعبير فارسى بگويند: «چشم، اطاعت.» و اين تعبي__ر كن_اي__ه است، از اين كه دعوت تو را اجابت كرديم، هم با ايم__ان قلب__ى، و هم

با عم_ل ب_دن_ى. با اي_ن دو كلم__ه «سَمْ_ع و ط_اعَت» امر ايم_ان تم_ام و ك_ام_ل مى گ_ردد.

جمله فوق از ناحيه بنده ايفاى به تمامى حقوق و وظايفى است كه بنده در برابر مقام رب__وبيّ_ت و دع_وت او دارد. و اي_ن حق_وق از ن_احي_ه خ_داى

تع_الى تمامى حقوقى است كه خدا براى خود به عهده بندگان گذاشته، كه با كلمه «عِبادت» خلاصه مى شود، هم چنان ك_ه ف_رم_ود:

«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ اِلاّ لِيَعْبُدُونِ: من جن و انس را نيافريدم،مگر براى اين كه عبادتم كنند، من از آنان نه رزقى مى خواهم و نه مى خواهم طعامى به من دهند.» (56/ذاريات)

(88) راز بن_دگى

و ني_ز فرم___وده:

اَلَمْ اَعْهَدْ اِلَيْكُمْ يا بَنى آدَمَ اَنْ لا تَعْبُ_دُوا الشَّيْط_انَ اِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ وَ اَنِ اعْبُدُونى...: آيا اى بنى آدم با شما عهد نكردم كه شيطان را نپرستيد كه او برايتان دشمنى آشكار است؟ و اين كه تنها مرا بپرستيد؟» (60 و 61 / يس) (1)

ح___ق بن___دگى

خداى تعالى در برابر حقّى كه براى خود قرار داده حقّى هم براى بنده اش بر خود

1- الميزان ج 4، ص 441 .

حق بندگى (89)

واجب ساخته، و آن آمرزشى است، كه هيچ بنده اى در سعادت خود از آن بى نياز نيست، از انبياء و رسولانش بگير تا پائين تر، و لذا به ايشان وعده داده كه در صورتى كه اطاعتش كنند، و بندگيش نمايند، ايشان را بيامرزد، هم چنان كه در اولين حكم كه براى آدم و ف_رزن_دانش تش_ريع كرد فرمود:

«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعا فَاِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنّى هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُداىَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ: همگى از بهشت به زمين فرود آئيد. پس اگر از ناحيه من هدايتى به سويتان آمد، كه حتما هم خواهد آمد، آن را پيروى كنيد، كه هر كس پيروى كند نه خوفى برايشان هست و ن_ه اندوهناك مى گردند.» (38 / بقره)

و اين نيست مگر همان آمرزش .

وقت__ى م__ؤمني__ن با گفت__ن «سَمِعْنا وَ اَطَعْنا» به طور مطلق و بدون

هيچ قيدى اعلان

(90) راز بن_دگى

اط__اعت داده، در نتيج__ه ح__ق مق__ام ربوبيّت را اداء كردند، لذا به دنبال آن حقّى را كه آن مقام مقدّس براى آنان بر خود واجب كرده بودمسئلت نموده و گفتند: «... غُفْرانَكَ رَبَّن_ا وَ اِلَيْكَ الْمَصيرُ!» (285 / بقره)

كلمه «مَغْفِرَت و غُفْران» به معناى پوشاندن است، و برگشت مغفرت خداى تعالى به دف__ع ع__ذاب است، كه خ__ود پ_وش_ان_دن ن_واقص بنده در مرحله بندگى است، نواقصى ك_ه در قيامت وقتى بنده به سوى پروردگارش برمى گ__ردد فاش و هوي_دا مى ش__ود. (1)

ظ_رفي_ت عب__ودى

1- الميزان ج 4، ص 442 .

حق بندگى (91)

ك__اره__ايى كه از آدم__ى سر مى زن_د، وسع__ت ظ__رفي__ت اوس__ت، ح__ال ي__ا ك__م اس__ت ي__ا زي__اد، و آن چه از آدم_ى سر نم_ى زن_د، ظ_رفيت_ش را ن_داشت__ه اس__ت.

تمام حق خدا بر بنده اين است كه سمع و طاعت داشته باشد، و معلوم است كه انسان تنها در پاسخ فرمانى مى گويد: «طاعَة» كه اعضاء و جوارحش بتواند آن فرمان را انجام دهد. مثلاً به كسى امر كنند كه با چشم خود بشنود. چنين چيزى نه قابل اطاعت است و نه آمر حكيم تكليفى مولوى درباره آن صادر مى كند. پس اطاعت داعى حق به سمع و ط__اعت تحق__ق نمى پ__ذي__رد، مگ__ر در چارچوب قدرت و اختيار انسان. اين افعال اختيارى و مقدور است كه انسان به وسيله آن براى خود ضرر يا نفع كسب مى كند. كسب خ___ود بهت_رين دلي__ل اس__ت، بر اين كه آن چه آدمى كس_ب كرده وسع و طاقت آن را داشت__ه ب__اش__د.

(92) راز بن_دگى

جمل__ه ف__وق ك__لامى است ج__ارى ب__ر سنّ__ت اله__ى، كه در بين بندگانش جارى ساخته، و زبان همان سنّت است، و آن

سنّت اين است كه از مراحل ايمان آن مقدارى را ب__ه ه_ري_ك از بن__دگ_ان خ_ود تكلي_ف ك__رده كه در خ__ور فه__م او ب__اش__د، و از اط__اع__ت آن مق__دارى را تكلي__ف ك__رده ك_ه در خور نيرو و توانايى بنده اش باشد. (1)

1- المي____زان ج 4، ص 443 .

ظرفيت عبودى (93)

سي___ر در مسي___ر عب_وديت

«وَ اِذْ يَ___رْفَ_عُ اِبْ___راهي_مُ الْقَ__واعِ__دَ مِ_نَ الْبَيْ__تِ وَ اِسْم___اعي__لُ...،»

«و چون ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه را بالا مى برند...،»(127 / بقره)

ابراهيم عليه السلام زن و فرزند خود را از (موطن اصلى) حركت مى دهد، و به سرزمين مكّه مى آورد، و در آن ج__ا اسك__ان مى ده__د... م__أم__ور ق__رب__انى كردن اسماعيل مى ش__ود. از ج__ان__ب خ__داى تعالى ع__وض__ى به جاى اسماعيل قربانى مى گردد... و سپس خانه كعب_ه را بنا مى كند.

اي__ن س__رگ__ذش__ت، ي__ك دوره ك____ام_ل از سي____ر عب__ودي__ت را درب____ردارد.

(94) راز بن_دگى

حركتى كه از نفس بنده آغاز گشته، به قرب خدا منتهى مى شود. از سرزمينى دور آغاز گشته، و به حظيره قرب رب العالمين ختم مى گردد. از زخارف دنيا و لذايذ آن و آرزوهاى دروغينش، از جاه و مال و زنان و اولاد چشم مى پوشد، و چون ديوها، در مسير وى با وساوس خود منجلابى مى سازند، او آن چنان راه مى رود، كه پايش به آن منج___لاب ف__رون__رود، و چ__ون مى خ__واهن__د خل__وص و صف__اى بن__دگ___ى و ع__لاق__ه ب__دان و ت__وج__ه ب__ه س__وى مقام پروردگار و دار كبريايى را در دل وى مك__دّر س__ازن_د، آن چن__ان س_ري_ع گ_ام برمى دارد، كه شيطان ها به گَرْدَش نمى رسند.

در حقيقت سرگذشت آن جناب وقايعى به ظاهر متفرق است، لكن در واقع زنجيروار به هم مى پيوندد و يك داستان تاريخى درست مى كند، كه اين داستان از سير عبودى ابراهيم عليه السلام حكايت

مى كند، سيرى كه از بنده اى به سوى خدا آغاز مى گردد، سيرى كه

سير در مسير عبوديت (95)

سرتاسرش ادب است، ادب در سير، ادب در طلب، ادب در حضور، ادب در همه مراسم حب و عشق و اخلاص، كه آدمى هرقدر بيشتر در آن تدبّر و دقت كند، اين آداب را روشن تر و درخشنده تر مى بيند.

در پ__اي__ان اي__ن راه، از ط__رف خ__داى سبح__ان م__أم__ور مى ش___ود ب__راى مردم عمل حج را تشريع كند.

آن چه رسول خدا صلى الله عليه و آله از مناسك حج تشريع فرموده، يعنى احرام بستن از ميقات، و ت__وق__ف در ع__رف__ات، و به سر بردن شبى در مشعر، و قربانى، و سنگ انداختن به سه جم__ره، و سع__ى ميان صف__ا و م__روه، و طواف بر دور كعبه، و نماز در مقام... هر يك به يك__ى از گ__وش__ه هاى سف__ر اب__راهي__م به مكّ__ه اش__اره دارد و م__واقف و مشاهد او و خ__ان__واده اش را مجسّ__م مى س__ازد. و به راستى چه مواقفى و چه مش__اه__دى كه چه قدر پاك و اله__ى ب_ود!

(96) راز بن_دگى

م__واقف__ى ك__ه راهنم__ايش ب__ه س__وى آن م_واق__ف، ج__ذب__ه رب__وبيت، وسايقش ذلّ_ت عبودي_ت بود.

آرى عبادت هايى كه تشريع شده (كه بر همه تشريع كنندگان آن بهترين سلام باد!) صورت هايى از توجه بزرگان از انبياء به سوى پروردگارشان است، تمثال هايى است كه مسير انبياء عليه السلام را از هنگام شروع تا ختم مسير حكايت مى كند، سيرى كه آن حضرات به سوى مقام قرب و زلفى داشتند.

«لَقَ__دْ ك__انَ لَكُ__مْ ف_ى رَسُ_ولِ اللّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ... _ براى شما هم در رسول خدا صلى الله عليه و آله اقت_داي__ى نيك___و ب___ود...!» (21 / اح__زاب)

سير در مسير عبوديت (97)

آي__ه ف__وق مى فهم__ان__د آن چه ام__ت اس__لام به عن__وان عب__ادت

مى كن___د، تمث__الى از سي__ر پي__امب__رش___ان اس__ت.

و اي__ن خ__ود اصل__ى اس__ت ك__ه در اخب__ارى كه حكم__ت و اس__رار عب__ادت ها را بي__ان مى كن__د و علّت تشريع آن ها را شرح مى دهد، شواهد بسيارى بر آن دي__ده مى ش_ود، كه متتب__ع بين__ا مى خ__واه_د ت__ا به آن ش_واه_د وق__وف و اط_لاع ي__اب_د. (1)

مهاجرت از افق شرك به موطن عبوديت و مقام توحيد

«ياَيُّهَا الَّ_ذي_نَ ءَامَنُ_واْ عَلَيْكُ_مْ اَنْفُسَكُمْ...،»

1- الميزان ج 2، ص 153 .

(98) راز بن_دگى

«اى كسان_ى ك__ه ايم__ان آورده اي__د، ب__ر شم__ا ب_اد رع_اي_ت نف__س خودتان...!»

(105 / مائده)

نفس انسان همان مخلوقى است كه انسان از ناحيه آن و به ملاحظه آن محروم يا رستگ__ار مى ش__ود. اين معن__اي__ى است مط__اب_ق با مقتضاى تكوين، لكن چنان نيست ك__ه عم_وم مردم در درك اين معنا يكسان ب_اشن__د.

«هَ_لْ يَسْتَ_وِى الَّذينَ يَعْلَمُ__ونَ وَ الَّذي__نَ لا يَعْلَمُ__ونَ اِنَّم__ا يَتَذَكَّ__رُ اوُلُوا الاَْلْبابِ: آيا برابرن_د كسانى كه مى دانن__د، كسانى كه نمى دانن__د تنها صاحب__ان عقل متذكّ__ر مى شوند» .

اين اختلاف در درك براى اين است كه متذكّر به اين حقيقت هر لحظه كه به ياد آن

مهاجرت از افق شرك به موطن عبوديت و توحيد (99)

مى افتد و متوجه مى شود كه نسبت به خداى خويش در چه موقفى قرار دارد و نسبت او با ساير اجزاء عالم چه نسبتى است. نفس خود را مى يابد كه منقطع و بريده از غيرخداست و حال آن كه غيرمتذكر چنين دركى ندارد و همين متذكّر هم قبل از تذكّرش نفس خود را بسته و مربوط به عالم مى يافت. و نيز مى بايد كه در برابرش حجاب هايى است كه كسى را جز پروردگارش به آن حجاب ها دسترسى و احاطه و تأثير نيست. تنها پروردگار او قادر به رفع آن حجاب هاست. پروردگارى كه او را،

هم از پشت سر دفع داده و دورش مى كند، و هم از پيش رو به وسيله قدرت و هدايت به سوى خود مى كشاند، و نيز نفس خود را مى يافت كه با پروردگار خود خلوتى دارد كه مونسى و دوستى جز او برايش نيست. اين جاست كه معنى جمله «... عَلَيْكُمْ اَنْفُسَكُمْ لايَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ اِذَا اهْتَدَ يْتُمْ...،» و جمل__ه «... اِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعا...،» (105 / مائده) را به خوبى درك مى كند.

(100) راز بن_دگى

اين جاست كه ادراك و شعور نفس عوض شده و نفس از افق شرك به موطن عب__وديت و مق__ام توحي_د مه_اج_رت نم_وده و اگر عن_ايت اله_ى دستگي_رش شود و توفيق شامل حالش گردد، شرك و اعتقاد به موهومات و دورى از خ__دا و تكب_ر شيط_انى و استغناى پ_وش_الى و خي_الى را يك_ى پس از ديگرى به توحيد و درك حقايق و ن__زديك__ى به خ__دا و ت__واض__ع رحم__انى و فق__ر و عب__ودي__ت تب__دي_ل مى نم_ايد.

گرچه ما از نظر اين كه موجودى خاك نشين و دل بسته به علايقى هستيم كه ما را از درك حقايق مشغول نموده نمى توانيم آن طور كه بايد اين حقيقت را هم درك نماييم، و ما را مانع مى شود از اين كه به جاى اهتمام به فضلات اين دنياى فانى كه كلام الهى در بي__ان__ات خ__ود آن را ج__ز له__و و لع__ب معرفى ننموده، غوطه اى در درياى حقايق بزنيم الاّ اين كه اعتبار صحيح و بحث زياد و ت_دبّ__ر ك_اف_ى م__ا را به تصديق كليات اين

مهاجرت از افق شرك به موطن عبوديت و توحيد (101)

معن__ى به ط__ور اجم__ال وادار مى س__ازد، اگر چه به تفصي__ل آن اح__اط__ه پي__دا نكنيم «و خداوند هدايت كننده است» .(1)

1- المي_______________زان ج

11، ص 286 .

(102) راز بن_دگى

غ_رق شدگان دري_اى عب_وديت

«... وَ مَ_نْ عِنْ_دَهُ لا يَسْتَكْبِ_رُونَ عَ_نْ عِب_ادَتِه وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ. يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ،»

«... و آن ها كه نزد اويند از عبادتش استكبار نمى كنند و خسته نمى شوند، شب و روز تسبيح گويند و سستى نگيرند.» (19و20/انبياء)

خداى تعالى در اين آيه حال بندگان مقرب، و ملائكه مكرّم خود را بيان مى كند، كه مستغرق در عبوديت، و سرگرم در عبادت اويند. هيچ كارى ديگر آنان را از عبادت او باز نم_ى دارد، و به هي__چ چي_ز ج_ز عب__ادت او ت_وج_ه نمى كنن__د.

غرق شدگان درياى عبوديت (103)

سنّ__ت ج__ارى مي__ان م__وال__ى و ب_ردگ__ان در مل__ك ه__اى اعتب__ارى اي__ن اس__ت كه ب__رده هرق__در به درگاه مولايش مقرّب تر شود، مولايش از بسيارى از تكاليف و وظ_اي_ف او اغماض مى كند.

ولى در خداى تعالى چنين نيست، بلكه هرقدر بنده او تقرّب بيشترى پيدا كند، بيشتر به عظمت و كبرياء و عزت و بهاء مولايش پى مى برد، و بيشتر ذلّت و مسكنت و حاجت خود را احساس مى كند، پس در نتيجه كارش به جايى مى رسد كه به غير عبوديت و خض__وع كار ديگرى نكند. (1)

1- المي________زان ج 28، ص 93 .

(104) راز بن_دگى

مراتب بندگى و مراتب گناه

«وَ الَّ____ذى اَطْمَ_____عُ اَنْ يَغْفِ___رَل_ى خَطيئَت____ى يَ__وْمَ ال_دّي__نِ،»

«و كسى كه طمع دارم روز رستاخيز گناهم را بيامرزد.» (82 / شعراء)

«خَطيئَه» و گناه مراتبى دارد. هركس به حسب مرتبه اى كه از عبوديت خدا دارد، در همان مرتبه گناهى دارد، هم چنان كه فرموده اند: «حَسَناتُ الاَْبْرارِ سَيِّئاتُ الْمُقَرَّبينَ _ خوبى هاى نيكان براى مقربين درگاه حق، بدى و گناه به شمار مى رود.» و به همين جهت است كه خداى تعالى به رسول گرامى خود صلى الله عليه و آله دستور مى دهد: «... وَاسْتَغْفِرْلِذَنْبِكَ... _ براى گناهت طلب آمرزش كن...!» (55/مؤمن)

مراتب

بندگى و مراتب گناه (105)

در آيه فوق، گناه آدمى مثل حضرت ابراهيم عليه السلام عبارتست است اين كه به خاطر ضروريات زندگى از قبيل خواب و خوراك و آب و امثال آن نتواند تمامى دقايق زندگى به ياد خدا باشد، هر چند كه همين خواب و خوراك و ساير ضروريات زندگى اطاعتى اس__ت، و چگ_ونه ممك_ن اس_ت «خَطيئَه» غي_ر اين معن_ا را داشت_ه ب_اش_د؟ و حال آن كه خداى تعالى تصريح كرده به اين كه آن جناب مُخلَص خداست، و غير خدا احدى از آن جناب سهم ندارد، و شريك نيست: «اِنّا اَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدّارِ _ ما ايشان را با ي_اد آخ_رت خ_الص كرديم.» (46 / ص)

در آي__ه م__ورد بح__ث اب_راهي__م عليه السلام به خ__ود نسبت خطا و گناه داده، با اين كه آن جناب از گن__اه معص__وم بود، و اين خ__ود دليل بر آن است كه مرادش از «خَطيئَه»، مخالفت امر مولوى الهى نبوده است. (1)

(106) راز بن_دگى

1- المي__زان ج 30، ص 147 .

(107)

(108) راز بن_دگى

فصل چهارم : پرستش و عبادت

مبانى پرستش

«... اَنَّ الْقُ________وَّةَ لِلّ______هِ جَميع________ا...،»

«.. قدرت، همه از آن خداست... .» (165/بقره)

وقتى انسان حكم كند كه عالم خدايى دارد كه آن را با علم و قدرت خود آفريده، چاره اى جز آن ندارد كه به پيروى از ناموس عمومى كه در عالم هست يعنى خضوع و تأثيرپذيرى و تسليم موجود ضعيف و ناتوان و خرد و ناچيز در برابر موجود نيرومند

(109)

و توانا و بزرگ، در برابر خدا به عنوان عبادت خضوع كند. زيرا اين يك ناموس عمومى است كه در عالم جريان دارد و در تمامى اجزاء هستى حاكم است، و عامل تأثير اسباب در مسبب__ات و تأثي_رپ_ذيرى

مسبب__ات از اسب_اب است.

وقتى اين ناموس در حيوانات ذى شعور و اراده ظهور كند، منشأ خضوع و پذيرش ضعيف از ق__وى خ_واه_د شد.

ظهور ناموس فوق در عالم انسانى وسيع تر و روشن تر از ساير حيوانات است، زيرا ن__وع انس__ان داراى عم__ق ادراك و خصيص__ه فك__ر است، و لذا در اجراى غالب مقاصد و اعم_الش كه به منظ__ور جل_ب نف__ع و دف__ع ض__رر انج__ام مى دهد تنوع دارد.

مث__لاً رعي__ت در ب__راب__ر سلط__ان، فقي__ر در ب__راب__ر غن__ى، مرئوس در برابر رئيس، فرمانبردار در برابر فرمانده، خادم در برابر مخ__دوم، ش__اگ__رد در برابر

(110) راز بن_دگى

استاد، عاشق در برابر معشوق، نيازمند در برابر بى نياز، عب__د در برابر آقا، و مربوب در ب_راب_ر ربّ خضوع مى كنند.

هم___ه اي__ن خض__وع ه__ا از ي_ك ن__وع است و آن عب__ارت است از فروتنى و كوچك_ى در برابر قهر و قدرت.

عمل بدنى اى كه اين فروتنى و كوچكى را نشان مى دهد، به هر شكلى كه باشد و از هر ك_ه س_رزن_د و براى هر كه انج__ام ي_اب_د. پ_رست_ش ن___ام دارد. (1)

انحص___ار پ_رست_ش اله__ى

1- المي______________زان ج 2، ص 123 .

انحصار پرستش الهى (111)

«وَ هُ_وَ اللّ_هُ لا اِل_هَ اِلاّ هُ_وَ لَ_هُ الْحَمْ__دُ فِ_ى الاْوُل__ى وَ الاْخِ__رَةِ وَ لَ_هُ الْحُكْ_مُ وَ اِلَيْ_هِ تُرْجَعُ_ونَ،»

«تنها او اله است. هيچ معبودى جز او نيست...!» (70/قصص)

خداى سبحان مختار است و تنها او مى تواند اين معنا را اختيار كند كه بندگان تنها او را بپرستند كه به ظاهر و باطنشان آگاه است، پس او را سزد كه بر بندگان حكم كند كه تنها او را عبادت كنند، كه يگانه معبود مستحق عبادت است، و بر بندگان هم واجب است حكم او

را گردن نهاده و تنها او را بپرستند.

ذي__ل آي__ه مشتم___ل است ب__ه س__ه دلي__ل:

(112) راز بن_دگى

1_ لَ__هُ الْحَمْ_____دُ

2_ لَ__هُ الْحُكْ____مُ

3_ اِلَيْهِ تُرْجَعُونَ

اي_ن س_ه وج_وه_ى است كه انحصار خ_داى را در استحقاق پرستش توجيه مى كند.

اين كه فرمود: «... لَهُ الْحَمْدُ فِى الاْوُلى وَ الاْخِرَةِ...» آن انحصار را به اين بيان توجيه مى كند كه هر كمالى كه در دنيا و آخرت وجود دارد نعمتى است كه از ناحيه خداى تعالى نازل شده، و در ازاء هر يك از آن ها مستحق ثناى جميل است، و جمال هر يك از اين نعمت ه__اى اعط__ا ش__ده از كم__ال ذاتى او و از يكى از صف__ات ذات او ت__رش_ح ش_ده اس__ت، ك____ه در ازاءش مستح__ق ثن__اس_ت .

نعمت ه__اى اخ__روى او ه__م در عي__ن اين كه پ__اداش عب_ادت زبانى و يا عملى

انحصار پرستش الهى (113)

انس__ان در دنياست، نعمت ديگرى است از او كه در ازاء آن مستح__ق ثن_ايى ديگر است.

پس تنها اوست كه مستحق پرستش است.

ام__ا اين ك__ه ف_رم_ود: «وَ لَ__هُ الْحُكْ__مُ،» علّتش اين است كه خداى سبحان م__ال__ك عل__ى الاط__لاق هم__ه ع__ال_م است. او، ه__م در م_رحل__ه تشريع و اعتبار م__ال_ك است و هم در مرحله تكوين و حقيقت. و از آثار ملك او يكى اين است كه حكم كند بر بندگان و ممل_وكي_ن خ_ود ك_ه كسى غير او را نپرستند.

و اما اي_ن كه ف__رم__ود: «وَ اِلَيْ__هِ تُ__رْجَعُ_ونَ،» جهتش اين است كه رجوع به سوى او به خ__اط__ر حس__اب و ج__زاء اس__ت و چ__ون او مرجع است، و محاسب و جزادهنده نيز هموست، پس تنه__ا اوس_ت ك_ه باي_د پ_رست_ش ش__ود، و پرستش او را بايد تنها بر طب____ق دي____ن

او انج___ام داد. (1)

(114) راز بن_دگى

اساس پرستش آگاهانه در اسلام

راه__ى وج__ود ن__دارد كه م__ا انسان را از خضوع در برابر قدرت برحذر داريم، زيرا اين مستند به حكم فطرت است و انسان نمى تواند از آن سرباز زند مگر درصورتى ك__ه ب__راي__ش روش__ن ش__ود، شخصى كه ني__رومن__دش مى پن__داشت و خ__ودش را نسب__ت ب__ه او ضعيف مى شم__رد آن گ_ون_ه نيست كه گمان مى برد و بلكه مثل هم ان__د.

از اين جاست كه مى بينيم اسلام، تنها موقعى مردم را از اتخاذ و پرستش خدايانى به

1- المي______________زان ج 31، ص 109 .

اساس پرستش آگاهانه در اسلام (115)

جز خدا نهى مى كند كه قبلاً براى آن ها روشن كرده باشد كه اين خدايان مثل خود مردم مخل_وق و مربوبن__د و تمامى ع__زت و قوت از آنِ خداست:

«اِنَّ الَّ__ذي_نَ تَ_دْعُ__وْنَ مِ_نْ دُونِ اللّ_هِ عِب__ادٌ اَمْثالُكُمْ...!»

«كس_انى را كه شم_ا به جز خدا مى پرستيد مثل خود شما بنده هستند...!» (194 / اعراف)

«وَ اِنْ تَدْعُوهُمْ اِلَى الْهُدى لايَسْمَعُوا وَ تَريهُمْ يَنْظُرُونَ اِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ: كسانى را كه شما به جز خدامى خوانيد، نمى توانند شما را يارى كنند و خودشان را هم يارى نمى كنند و اگر به هدايتشان دعوت كنيد،نمى شنوندو تو مى بينى دارند به تونگاه مى كنندونمى بينند!»(198/اعراف)

«...اَنَّ الْقُ________وَّةَ لِلّ_____هِ جَميع_____ا...،» (165 / بقره)

«...فَ____اِنَّ الْعِ_____زَّةَ لِلّ____هِ جَميع__ا...،» (139 / نساء)

«...ما لَكُ_مْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِىٍّ وَ لا شَفي_عٍ...!» (4 / سجده)

(116) راز بن_دگى

غير از خدا هيچ كس چيزى ندارد كه ديگران را به خضوع در برابر خود فراخواند و بن_اب_راي_ن در برابر هيچ كس به جز او خضوع جايز نيست، مگر آن كه خضوع در برابر آن كس و تك__ري_م و تعظي_م و جنبه ولايت و سرپرستى او بازگشت به خدا داشته باشد:

«اَلَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِىَّ الاُْمِّىَّ... فَالَّذينَ امَنُوا بِهِ

وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذىآ اُنْزِلَ مَعَهُ اُولآئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ: كسانى كه از اين رسول كه يك پيغمبر امّى است پيروى مى كنند... پس آن هاكه بدو ايمان آورده و بزرگش شمرده و ياريش كرده و از نورى كه با او نازل شده پيروى كرده اند، اينان رستگارانند.» (157/اعراف)

اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ امَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُونَ: سرپرست شما تنها خدا و رسول او و كسانى هستند كه ايمان مى آورند و نماز به پامى دارند و در حال ركوع زك_وة مى دهن_د.» (55 / مائده)

اساس پرستش آگاهانه در اسلام (117)

«وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اَوْلِيآءُبَعْضٍ يَأْمُروُنَ بِالْمَعْروُفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ...: مؤمنين و مؤمنات سرپرستان يكديگرند، امربه معروف و نهى از منكر مى كنند... .» (71/توبه)

«... وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللّهِ فَاِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ: ...كس_ى ك__ه شعائ_ر خ__دا را ب__زرگ شم____ارد اي_ن از تق__واى دل ه__است.» (32 / حج)

پس در اسلام در برابر هيچ كس غير از خدا خضوع روا نيست، مگر آن كه به خدا بازگشت داشته باشد و به قصد او انجام يابد. (1)

نياز فط_رى انس_ان به داشتن خ_دا و پرستش

1- الميزان ج 20، ص 124 .

(118) راز بن_دگى

«اَجَعَلَ الاْلِهَ_ةَ اِله_ا واحِ_دا اِنَّ ه_ذا لَشَ_ىْ ءٌ عُج_ابٌ؟»

«شگفتا! آيا اين مرد اين همه خدايان را كنار زده و منحصر به خداى واحد كرده است؟ راستى مطلب بسيار عجيبى است!» (5 / ص)

اختلاف درك ها و تفكّرات در طرز تلقى و تفسير يكتايى خدا از همه جا روشن تر ديده مى شود. چه در آن جا است كه اختلاف و نوسان وسيع و عجيبى كه افراد بشر در درك و تعقل و كيفيت تفسير و بيان مسئله وجود خداى تعالى دارند، به خوبى به چشم مى خورد، با اين كه همه شان در اصل وج_ود خ__دا متفق ان__د،

چون داراى فطرت انس__انى اند. و اين مسئله هم از الهامات مرموز و اشارات دقيق فطرت سرچشمه مى گيرد و لذا مى بينيم كه :

نياز فطرى انسان به داشتن خدا و پرستش (119)

وجود اين فطرت از يك طرف، و برنخوردن به يك دين صحيح از طرف ديگر، عده اى از افراد انسان را بر آن داشته تا براى قانع ساختن و ارضاى فطرت خويش بت هايى از چوب و سنگ و حتى از كشك و غيره درست كرده و آن ها را شركا و هم قطاران خدا بدانند و بپرستند همان طور كه خدا را مى پرستند. و از آن ها حاجت بخواهند همان طورى كه از خدا مى خواهند، و در برابر آن ها به خاك بيفتند همان طور كه در برابر خ__دا به خ_اك مى افتند. (1)

1- المي______زان ج 11، ص 149 .

(120) راز بن_دگى

عبادت خالص

«قُ__لْ اِنّ__ى اُمِ__رْتُ اَنْ اَعْبُ____دَ اللّ__هَ مُخْلِص__ا لَ__هُ ال__دّي__نَ!» (11 / زم__ر)

«به ايشان بگو آن چه من بر شما تلاوت كردم كه بايد خداى را بپرستم و دين خدا را خالص كنم، هر چند در آن، خطاب متوجّه من است، ولكن بايد متوجّه باشيد كه اين خطاب از قبيل مثل معروف (دختر به تو مى گويم عروسم تو بشنو) نيست، كه فقط من شنونده اى باشم و مأمور باشم كه خطاب خداى را به شما برسانم و خودم هيچ وظيفه اى ديگر نداشته باشم.»

بلكه من نيز مانند يك يك شما مأمورم او را عبادت نموده، دين را خالص براى او

عبادت خالص (121)

سازم. باز تكليف من به همين جا خاتمه نمى يابد، بلكه مأمورم كه قبل از همه شما و در حقيقت اولين نفرى باشم كه در برابر آن چه بر من نازل شده تسليم شده باشد،

و به همين جهت قبل از همه شما من تسليم شده ام و اينك بعداز تسليم شدن خودم، دارم به شما ابلاغ مى كنم، آرى من از پروردگارم مى ترسم، و او را با اخلاص مى پرستم، و به او ايمان آورده ام، چه اين كه شما ايم_ان بياوريد و يا ني_اوريد، پس ديگ_ر در م_ن طمعى نبنديد .

پس اين كه فرمود: «بگو من مأمور شده ام كه خداى را بپرستم و دين را خالص، براى او بدانم و نيز مأمورم كه اولين مسلمان باشم،» اشاره است به اين كه آن جناب در اطاعت دست__ور خ__دا ب__ه اخ__لاص در دي__ن، و داشت__ن دين خ_الص مانند ساير مردم است.

و جمله «مأمورم كه اولين مسلمان باشم،» اش__اره است به اين ك__ه در ام__رى كه متوجه من شده زيادتى است بر امرى كه متوجّه همه شما شده است، و آن زيادتى

(122) راز بن_دگى

عبارت از اين اس__ت ك__ه خط__اب قب__ل از شما به من مت__وجّ__ه ش__ده، و غ__رض از ت__وج__ه آن به من قبل از شما اين است كه من اولين كسى باشم كه تسليم اين امر شده، و به آن ايمان آورده باشد. (1)

عب_ادت تك_وين_ى ك_ل م_وج_ودات

«وَ لِلّ__هِ يَسْجُ_دُ م_ا فِ_ى السَّم_واتِ وَ م_ا فِ_ى الاَْرْضِ مِ_نْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ...،»

(49 / نحل)

«آن چه جنبنده درزمين وآسمان هست دربرابرخدا خضوع نموده و انقيادذاتى كه همان

1- المي__________زان ج 34، ص 73 .

عبادت تكوينى كل موجودات (123)

حقيقت سجده است دارند، پس حق او "خداى تعالى" است كه پرستش وسجده شود.»

اين آيه سجده جنبندگان را ذكر مى كند، چه كلمه «دابَّةٍ» به معناى هر چيزى است كه تحرّك و انتقال از جايى به جايى داشته باشد. و اين حقيقت سجده است، كه خود نهايت درجه تذلل و تواضع در برابر عظمت و كبريايى خداست. براى

اين كه سجده عبارت است از به رو در افتادن آدمى بر روى خاك، كه البته در صورتى عبادت است كه منظور مجسم س__اخت_ن ذلّ__ت درون__ى ب_اش_د. پس حقيق_ت سج_ده هم_ان تذلّل درونى است.

عموميت كلمه «دابَّةٍ» شامل انسان و جنّ هر دو مى شود، از اين كه ملائكه را جداگانه اس_م ب_رد مى ت_وان فهمي_د كه ه_ر چن_د م_لائك_ه ني_ز حركت دارند لكن حركت آنان از ن__وع ح_رك_ت جنبن_دگان و انتق_ال مكانى آنان نيست.

(124) راز بن_دگى

«سَبَّحَ لِلّهِ ما فِى السَّمواتِ وَالاَْرْضِ...!» (1 / حديد)

موجودات عالم چه عقلاء و چه غيرعقلاء همه خدا را به تمام معنى كلمه و به حقيقت معنى كلمه تسبيح مى گويند. تسبيح تمامى موجوداتى كه در آسمان ها و زمين هست، تسبيح با زبان و تنزيه به حقيقت معناى كلمه است، هر چند كه ما زبان آن ها را نفهميم. نفهمي__دن ما دلي__ل بر اين نيست كه جم__ادات زب__ان ن__دارن__د. ق__رآن ك__ري__م تص_ريح دارد بر اين ك_ه تمامى موجودات زبان دارند.

«تَسْبيح» به معن_اى من__زه داشتن اس__ت، و من__زه داشتن خ__دا به اي__ن است كه هر چيزى را كه مستلزم نق__ص و حاجت و ن_اس_ازگ_ار با س_اح_ت كمال او باشد، از س__اح__ت او نف__ى كن__ى و معتق__د ب__اش__ى كه خ__داى تع__الى داراى چنين صفات و اعمالى نيس__ت. (1)

عبادت تكوينى كل موجودات (125)

عب___ادت خ___اص ام____ت ه__ر پي__امب__ر

«لِكُلِّ اُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكا هُمْ ناسِكُوهُ...،»

«براى هرامتى طريقى مقرر كرديم كه هريك پيرو طريق خويش است....»(67/حج)

گويا مشركين و يا كفّار از اهل كتاب وقتى عبادات اسلامى را ديده اند، چون براى آن ها نوظهور بوده و نظير آن را در شريعت هاى سابق، يعنى شريعت يهود، نديده

1- المي___زان ج 24، ص 134 و ج 37 ص 297 .

(126) راز بن_دگى

بودند، لذا در مقام منازعه با رسول خدا صلى الله عليه و آله برآمده اند، كه اين جور عبادت در هيچ ش_ريعتى نديده ايم.

خ__داى تع__الى ج__واب داده كه هر امّتى از امّت هاى گذشته عبادتى داشته اند، كه آن قسم خدا را عب__ادت مى ك__ردن__د، و عب__ادت هي__چ امّتى به امت ديگر منتقل نمى شده، چون خداوند با هر شريعت، شرايع قبلى را نس__خ مى ك__رد و بهتر از آن را مى آورد، چون افكار امّت ه__اى بع__دى ترقّى يافته تر از قبلى ها بود، و استعداد عبادتى كامل تر و بهت__ر از س__اب_ق را يافته بودند .(1)

عبادات، عامل تقوى و تربيت نفس

1- المي___زان ج 28، ص 295.

عبادات، عامل تقوى و تربيت نفس (127)

«...كُتِ_بَ عَلَيْكُ_مُ الصِّي__امُ...لَعَلَّكُ__مْ تَتَّقُ___ونَ!»

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد روزه بر شما مقرر شده چنان كه بر پيشينيان شما مقرّر شده شايد پرهيزكارى كنيد.» (183 / بقره)

تعاليم عاليه اسلام و بيانات قرآن چنين افاده مى كند كه ساحت قدس پروردگار منزه تر از اين است كه احتياج به چيزى داشته باشد، پس عبادات هر اثرى را داشته ب__اشن__د تنه__ا مت__وجّ_ه بن__ده خ__واه__د ش__د نه خ__دا. گن__اه_ان ني_ز چني_ن است.

درخصوص روزه مى فرمايد: «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» يعنى تشريع اين حكم براى اين است كه شم_ا پ_رهي_زك_ار ش_وي_د، نه اين كه پ_روردگ_ار به روزه گرفتن شما نيازمند باشد.

و ام__ا اين كه از روزه امي__د ي__افت_ن تق__وا مى ت__وان داشت ج__اى ت_ردي_د نيس_ت،

(128) راز بن_دگى

چ__ه ه__ر انس_انى اين مطل_ب را از فط__رت خ_ود مى ي_اب_د كه اگ_ر كس_ى بخ_واه_د با ع_ال_م طه_ارت و ق_دس ارتب_اط پي_دا كن_د و ب_ه م_رتب_ه كم_ال و روح_اني_ت ب_رس_د و درج_ات ارتق_اء معن_وى را ب_ه پيم_ايد اول چي_زى كه ب_ر او لازم اس__ت اي__ن اس__ت كه از بى بن__د و ب__ارى و شه__وت__ران_ى بپ__رهي__زد

و جلوى نفس سركش را گ_رفت_ه، و از دلبستگ__ى و ف__رورفت__ن در مظ__اه__ر حي__ات م__ادى خ__ود را منزّه كند و از هر چيزى كه او را از خدا بازمى دارد دورى گزيند. اين تقوى از راه خوددارى از شهوات و دورى از ه__واه_اى نفس_انى دست مى دهد.

كسى كه در امور مشروع و مباح دعوت خدا را اجابت كرد، در امور غيرمشروع و حرام بهتر اطاعت و فرمانبردارى مى نم_ايد. (1)

1- الميزان ج 3، ص 9 .

عبادات، عامل تقوى و تربيت نفس (129)

روح عب_ادت و تجس_م و تمث_ل ظاهرى آن

«قَ__دْ نَ__رى تَقَلُّ__بَ وَجْهِ_كَ فِ_ى السَّم__اءِ فَلَنُ__وَلِّيَنَّ__كَ قِبْلَ__ةً تَ_رْضيه__ا...،»

«ما تو را ديديم كه رو در آسمان مى چرخاندى، پس به زودى تو را به سوى قبله اى برمى گ__رداني__م ك__ه دوس_ت مى دارى، اين__ك روى خود به طرف مسجدالحرام ك__ن و هر جا بوديد رو ب__دان س_و كنيد... .» (144 / بقره)

توجّه عبادتى به سوى خداى سبحان، اگر بخواهيم از چهارديوارى قلب و ضمير

(130) راز بن_دگى

تجاوز كند، و به صورت فعلى از افعال درآيد _ با اين كه فعل جز با ماديّات سر و كار ندارد _ به ن__اچ__ار ب__اي_د اين ت_وجّ_ه بر سبي_ل تمثل صورت بگيرد.

س__اده ت__ر بگ__وئي__م، از ي__ك س__و مى خ__واهي__م، ب__ا عب_ادت مت_وجّ_ه به خدا ش__وي__م، و از س__وى ديگ__ر خ__دا در جهت__ى و ط__رفى ق__رار ندارد، پس به ن__اچ_ار ب__اي__د عب_____ادت م__ا ب__ر سبي__ل تمث____ل و تجس____م درآي_____د.

به اين طور كه نخست توجّهات قلبى ما با اختلافى كه در خصوصيات آن (از خضوع و خشوع و خوف و رجا و عشق و جذبه و امثال آن) است، در نظر گرفته شود و بعد هم_ان خصوصي_ات را با شكل و قيافه اى

كه مناسبش باشد، در فعل خود منعكس كنيم.

مثلاً براى اين كه ذلّت و حقارت قلبى خود را به پيشگاه مقدّس او ارائه داده باشيم، به سجده افتيم، و با اين عمل خارجى از حال درونى خود حكايت كنيم. و يا اگر خواسته

روح عبادت و تجسم و تمثل ظاهرى آن (131)

باشيم احترام و تعظيمى كه در دل از او داريم، حكايت كنيم، به صورت ركوع درآييم، و چون بخواهيم حالت فدايى بودن خود را به پيشگاهش عرضه كنيم، دور خانه اش بگرديم، و چون بخواهيم او را تكبير و بزرگداشت كنيم، ايستاده عبادتش كنيم، و چون بخواهيم براى تشرف به درگاهش خود را تطهير كنيم، اين مراسم را با غسل و وضو انجام دهيم، و از اين قبيل تمثل هاى ديگر.

هيچ شكى نيست، در اين كه روح و مغز عبادت بنده عبارت است از همان بندگى درونى او، و حالاتى كه در قلب نسبت به معبود دارد، كه اگر آن نباشد، عبادتش روح نداشته، و اصلاً عبادت به شمار نمى رود. و لكن در عين حال اين توجه قلبى بايد به صورتى مجسم شود، و خلاصه عبادت در كمالش و ثبات و استقرار تحققش، محتاج به اين است كه در قالبى و ريختى ممثل گ_ردد. (1)

(132) راز بن_دگى

رابطه عب_ادت با دف_ع ض_رر و جلب منفعت

«قُلْ اَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرّا وَ لا نَفْعا...،»

«بگو آيا مى پرستيد به غير خدا چيزى را كه مالك نفع و ضررى براى شما نيستند و ح__ال آن ك___ه خ_داون_د شن_وا و دان_است.» (76 / مائده)

در اين آيه حجتى است كه از مدركات فهم ساده و بسيط و عقل سالم گرفته شده است، چه اين

چنين عقل اين طور حكم مى كند كه انسان ساده و بى غرض اگر چيزى را اله

1- الميزان ج 2، ص 229 .

رابطه عبادت با دفع ضرر و جلب منفعت (133)

و معبود گرفته و آن را بپرستد براى اين است كه مى خواهد بدين وسيله معبودش را به دفع ضرر و جلب منفعت خود وادار كند.

و اگ__ر ب__ه اين حك__م عقل__ى، اين مطلب را ضميم__ه كني_م كه در عالم جز خدا كسى مالك ضرر و نفع نيست، اين نتيج__ه به دست مى آيد كه هي__چ غرض عق__لائى را در عب__ادت غي__رخ_دا نمى توان تصور كرد.

چ__ون چني__ن است پ__س ب__اي_د از اي_ن عم_ل يعن_ى عبادت غيرخدا اجتناب كرد. (1)

1- المي____زان ج 11، ص 127 .

(134) راز بن_دگى

نم__از، پلي_س ب_اطن_ى

«...اِنَّ الصَّل__وةَ تَنْه__ى عَ__نِ الْفَحْش____اءِ وَ الْمُنْكَ___رِ...!»

«...نماز از فحشا و منكر جلوگير است...!» (45 / عنكبوت)

اگر دستور داده اند به اين كه مردم نماز بخوانند، براى اين بوده كه نماز آنان را از فسق و فجور بازمى دارد.

اين تعليل مى فهماند كه نماز عملى است عبودى، كه به جاآوردنش صفتى در روح آدمى پديد مى آورد كه آن صفت به اصطلاح معروف پليسى است غيبى، و صاحبش را از فحش__ا و منك__رات ب__ازم__ى دارد، و در نتيج__ه ج__ان و دل__ش از ق__ذارت هاى گناهان

نماز، پليس باطنى (135)

و آل__ودگى هاي_ى كه از اعم__ال زش__ت پي__دا مى شود پ__اك مى ماند.

مقص__ود از نم__از، رسي__دن به آن صف__ت است، يعن_ى صف__ت ب__ازدارى از گناه.

پيدايش اين صفت اثر طبيعى نماز است، ولكن به نحو اقتضاء، نه به نحو عليّت، چون نماز توجّه خاصى است، از بنده به سوى خداى سبحان، لكن اين گونه نيست كه ديگر نمازگزار نتواند گناه كند، نه، بلكه

اثرش به مقدار اقتضاء است، يعنى اگر مانع و يا مزاحمى در بين نباشد اثر خود را مى بخشد، و نمازگزار را از فحشا بازمى دارد، ولى اگر مانعى يا مزاحمى جلو اثر آن را گرفت، ديگر اثر نمى كند، و در نتيجه نمازگزار آن كارى كه انتظار آن را از او ندارند مى كند.

ياد خدا، و موانعى كه از اثر او جلو مى گيرند، مانند دو كفه ترازوست، هر وقت كه ياد خدا چربيد، نمازگزار گناه نمى كند، و هر جا كفه آن موانع چربيد، كفه ياد خدا ضعيف

(136) راز بن_دگى

مى شود، و نم__ازگزار از حقيقت ياد خ__دا منصرف مى گردد، و گناه را مرتكب مى شود.

و اگ__ر خ__وانن__ده ع__زي_ز بخ__واه__د اين معن__ا را لمس كند بايد حال بعضى از افراد كه نام مسلمان دارند، و در عين حال نماز نمى خوانند در نظر بگيرد، كه به خاطر نماز نخواندن، روزه را هم مى خورند، حج هم نمى روند و زكات هم نمى دهند، و ساير واجبات را هم ترك مى كنند و خلاصه چيزى را در راه خود مانع پيشرفت خود نمى بينند، نه ظلم، نه زنا، نه ربا، نه دروغ و نه... .

آن وقت اگر حال چنين شخصى را با حال كسى مقايسه كنى كه نماز مى خواند، و در نمازش به حداقل آن يعنى آن مقدارى كه تكليف از گردنش ساقط شود اكتفا مى كند، خواهى ديد كه او از بسيارى كارها كه بى نماز از آن پروا نداشت پروا دارد. و اگر حال اين نمازگزار را با حال كسى مقايسه كنى كه در نمازش اهتمام بيشترى دارد، خواهى

نماز، پليس باطنى (137)

دي__د ك__ه دوم__ى از گن__اه__ان بيشت__رى پ__روا دارد، و به همي__ن قي__اس ه__ر چه نم__از

ك_ام_ل تر ب__اش_د، خ__وددارى از فحش__ا و منك_رات ني__ز بيشت_ر خواهد بود. (1)

1- المي_____زان ج 31، ص 216 .

(138) راز بن_دگى

نماز و تأثير روانى آن

«...وَ اَقِ__مِ الصَّل___وةَ اِنَّ الصَّل__وةَ تَنْه___ى عَ___نِ الْفَحْش___اءِ وَ الْمُنْكَ__رِ...،»

«...نماز بپادار كه نماز از فحش_اء و منكرات جل_وگير است...!» (45 / عنكبوت)

نماز بهترين اعمال است، چون نماز از «فحشا» و «منكر» بازمى دارد. مراد به اين ب__ازدارى، ب__ازدارى طبيع__ت نم__از از فحشاء و منكر است. البته بازداريش هم به نحو اقتض__اء است ن_ه عليت تامه، كه هر كس نم__از خ__وان__د، ديگ__ر نت__وان_د گن__اه كن__د.

چگونه نماز از فحشاء و منكرات نهى مى كند؟

اين عمل، مخصوصا كه بنده خدا آن را در هر روز پنج بار بجا آورد، و همه عمر

نماز و تأثير روانى آن (139)

ادامه ده__د، و مخص_وصا اگ__ر آن را هم__ه روز در ج_امعه اى صالح بجاآورد، و افراد آن جامعه نيز مانند او همه روزه بجا بياورند، و مث__ل او نسبت به آن اهتمام ورزن__د، طبع__ا با گناهان كبي__ره س_ازش ندارد.

توجّه به خدا از در بندگى، آن هم در چنين محيطى، و از چنين افرادى، طبيعتا بايد انسان را از هر معصيتى كبيره و هر عملى كه ذوق دينى آن را شنيع مى داند، از قبيل قتل نفس، و تجاوز به جان ها، و به مال ايتام، و زنا، و لواط، باز بدارد، بلكه نه تنها از ارتكاب آن ها، بلكه از تلقين آن نيز جلوگيرى كند.

براى اين كه نم__از مشتم__ل است، بر ذك__ر خ__دا، و اين ذك__ر، اوّلاً ايمان به وحدانيّت خداى تعالى، و رسالت، و جزاء روز قيامت را به نمازگزار تلقي__ن مى كن__د، و به او مى گ__وي__د كه خ__داى خ__ود را با اخ__لاص

در عب__ادت مخ__اط__ب ق__رار داده،

(140) راز بن_دگى

از او استع__ان__ت بنم__ا، و درخ__واس_ت ك_ن كه ت_و را به سوى صراط مستقيم هدايت فرمايد، و از غضب و اضلالش پناه ده_د.

و ثانيا او را وادار مى كند بر اين كه با روح و بدن خود متوجه ساحت عظمت و كبريايى خدا شده، و پروردگار خود را با زبان، حمد و ثنا و تسبيح و تكبير يادآورد، و در آخ__ر بر خ__ود و هم مسلك__ان خود و بر همه بن__دگ__ان صالح خ_دا س_لام بفرستد.

علاوه بر اين كه او را وادار مى كند به اين كه از حدث (كه نوعى آلودگى روحى است)، و از خبث (يعنى آلودگى بدن و جامه) خود را پاك كند، و نيز از اين كه لباس و مكان نم__ازش غصب__ى ب__اش__د، بپ__رهي__زد، و رو به س__وى خ__ان_ه پروردگارش بايستد.

پس اگر انسان مدتى كوتاه بر نماز خود پايدارى كند، و در انجام آن تا حدّى نيت صادق داشته باشد، اين ادامه در مدت كوتاه به طور مسلم باعث مى شود كه ملكه پرهيز

نماز و تأثير روانى آن (141)

از فحشاء و منكر در او پيدا شود، به طورى كه اگر فرضا آدمى شخصى را موكّل بر خود كند، كه دائما ناظر بر احوالش باشد و او را چنان تربيت كند، كه اين ملكه در او پيدا شود، و به زيور ادب عبوديت آراسته گردد، قطعا تربيت او مؤثرتر از تربيت نماز نيست، و به بيش از آن چه كه نماز او را دستور مى دهد دستور نخواهد داد، و به بيش از آن مقدار كه نماز به ري_اضت وادارش مى كند وادار نخواهد كرد. (1)

عبادت با استعانت از اسماء حسنى

1- المي__زان ج 31، ص

213 .

(142) راز بن_دگى

«وَ لِلّهِ الاَْسْم__آءُ الْحُسْن__ى فَ_ادْعُ__وهُ بِه__ا...!»

«براى خداست تمامى اسمايى كه بهترين اسماء هستند، پس او را عبادت كنيد و با آن ها به سويش توجّه نماييد...!» (180 / اعراف)

اي__ن ك__ه ف__رم__ود: «فَ__ادْعُ__وهُ بِه__ا،» معن__ايش اي__ن اس__ت كه خ__دا را عبادت كني__د ب__ا اعتق__اد به اين كه او متص__ف به اوص__اف حسنه و معانى جميله اى است كه اين اس__ماء دلال__ت ب___ر آن دارد.

كلام خداى تعالى در مواردمختلفى كه دعاى خود او را ذكر مى كند مؤيد اين معناست:

«وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ اِنَّ الَّذي_نَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِري__نَ: پروردگارتان گفت__ه: مرا بخواني_د تا اجابتت__ان كنم، كسان__ى ك__ه از

عبادت با استعانت از اسماء حسنى (143)

پرستي__دن من بزرگ_ى كنن__د ب__ه خ_وارى ب__ه جهن__م وارد خ__واهن__د ش__د!» (60 / مؤم__ن)

در آيه «هُوَ الْحَىُّ لا اِلهَ اِلاّ هُ_وَ فَ_ادْعُ_وهُ مُخْلِصي_نَ لَهُ الدّينَ...،» (65 / مؤمن) دعا را به اخ_لاص در عبادت گرفته اس__ت. (1)

رسيدن به يقين و دوام تكليف عبادت

«فَسَبِّ_حْ بِحَمْدِ رَبِّ_كَ وَ كُ_نْ مِ_نَ السّاجِ_دينَ. وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ،»

«به ستايش پروردگارت تسبيح گوى و از سجده كنندگان باش _ عبادت پروردگار

1- المي_زان ج 16، ص 253 .

(144) راز بن_دگى

خ___وي_ش ك__ن ت__ا ح__ادث__ه محق__ق ب__ه ت__و ب__رس___د.» (98 و 99 / حج__ر)

خداى سبحان به پيامبر گرامى خود سفارش مى فرمايد كه او را تسبيح و حمد گويد و سجده و عبادت كند، و اين مراسم را ادامه دهد و اين سفارش را متفرع بر تنگى حوصله از زخم زبان هاى كفّار نموده. معلوم مى شود كه تسبيح و حمد خدا و سجده و عبادت در ازاله اندوه و سبك كردن معصيت اثر دارد.

مراد به ساجدين در آيه

مورد بحث نمازگزاران است و دستور، دستور به نم__ازخ__وان__دن اس__ت نه تنه__ا سج__ده، و اگر نماز را سجده ناميده به خاطر اين است كه سجده افضل اجزاء نماز است، و مقصود از تسبيح و تحميد تسبيح و تحميد زبانى گفتن «سُبحانَ اللّه وَ الْحَمْدُلِلّه» و امثال آن است.

و ام__ا اي__ن ك__ه ف__رم__ود: «وَ اعْبُ__دْ رَبَّ__كَ» دست__ور سل__وك در منه__ج تسلي__م

رسيدن به يقين و دوام تكليف عبادت (145)

و اط__اع__ت و قي__ام ب__ه ل__وازم عب____ودي_ت اس__ت.

مراد به «حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ» «آمدن يقين» رسيدن به اجل مرگ است كه با فرارسيدن آن غيب مبدّل به شهادت و خبرمبدّل به عيان مى شود.

خ___لاص__ه معن__ى آي__ه اي_ن مى ش__ود ك_____ه :

«تو بر عبوديت خود ادامه بده، و هم چنان بر اطاعتت و اجتنابت از معصيت صبر كن، و نيز هم چنان بر آن چه كه كفار مى گويند تحمل كن تا مرگت فرارسد و به عالم يقين منتقل شوى، آن وقت مش_اه_ده كنى كه خدا با آنان چه معامله اى مى كن_د.»

اين يقين همان عالم آخرت است كه عالم يقي__ن عم__ومى به م__اوراء حج__اب است، ن_ه اين كه م__راد به يقين آن يقين باش_د كه با تفكّر و يا رياضت و عبادت دست مى ده_د.

اين را گفتيم تا معلوم شود اين كه بعضى پنداشته اند كه آيه شريفه دلالت دارد بر

(146) راز بن_دگى

اين كه عبادت تا وقتى لازم است كه يقين نيامده باشد، و همين كه انسان يقين پيدا كرد ديگ_ر نم_از و روزه واج__ب نيس_ت، پندارى فاسد است.

براى اين كه اگر مقصود از يقين، آن يقين معمولى باشد كه از راه تفكّر يا عبادت در نف_س پديد مى آيد رس__ول خ_دا صلى الله عليه و آله در

ه__ر ح__ال آن يقي__ن را قب__لاً داشت__ه است. (1)

1- الميزان ج 24، ص 22 .

رسيدن به يقين و دوام تكليف عبادت (147)

فصل پنجم : ذكر

مف__اهي_م ذك____ر

«...فَسْئَلُ________وا اَهْ______لَ ال_____ذِّكْ______رِ...!»

«...وَ اَنْزَلْن__ا اِلَيْكَ الذِّكْرَ...!» (43 و 44 / نحل)

كلمه «ذِكْر» به معناى حفظ معناى چيزى و يا استحضار آن است و به هر چيزى كه آدم_ى به وسيل__ه آن حف_ظ ش__ود و يا مستحض__ر گ__ردد ذك____ر گفت__ه م_ى ش___ود.

ظاهرا اصل در اين كلمه ذكر قلبى است، و اگر لفظ را هم ذكر گفته اند، به اعتبار اين

(148)

اس__ت كه لف_ظ معن_ا را بر دل الق_اء مى كن_د، و به همين اعتبار در قرآن كريم هم استعمال شده، چيزى كه هست در عرف قرآن اگر اين كلم_ه مقي_د به قيدى نشده باشد معنايش ياد خداست.

و ب__ه همي__ن عن__ايت است كه ق__رآن ك_ري_م وحى نبوّت و كتاب هاى نازل بر انبياء را «ذك__ر» خوانده است.

در آي__ه «...وَ اَنْ__زَلْن__ا اِلَيْكَ الذِّكْ_رَ...،» ق__رآن ك_ري__م را هم ذك__ر خ__وان__ده است.

پس قرآن كريم ذكر است، هم چنان كه كتاب نوح و صحف ابراهيم و تورات موسى و زبور داود و انجيل عيسى عليهم السلام كه همه كتاب هاى آسمانى اند نيز ذكرند، و اهل اين كتاب ها، بعضى آن ها كه اي__ن كت__اب ه__ا برايش__ان نازل شده، و گروندگان به اين كت__اب ها، اه__ل ذك_رند.

ادراكات اعطاشده به انسان (149)

«...وَ اَنْ_____زَلْن____ا اِلَيْ____كَ ال__ذِّكْ____رَ لِتُبَيِّ___نَ لِلنّ___اسِ م___ا نُ____زِّلَ اِلَيْهِ____مْ...،»

«... و اين ق_رآن به تو ن__ازل كردي__م، تا ب__راى م__ردم آن چ__ه را ب__ه ايش__ان ن__ازل شده بيان كنى...،» (44/نحل)

يك__ى از لط__ايف ق__رآن تعبي__رى اس__ت ك__ه در آي__ه «وَ اَنْ__زَلْن__ا اِلَيْ__كَ،» و در «م_ا نُزِّلَ اِلَيْهِمْ،» به كار رفته و فعل «نُزِّلَ» را تكرار كرده

ولى يكى را از باب افعال كه دلالت بر نزول يك جا و يك م__رتب__ه مى كن__د آورده، و يك__ى ديگ__ر را از ب__اب تفعي__ل ك_ه تدريج را مى رساند.

در جمل_ه «وَ اَنْ__زَلْن__ا اِلَيْ_كَ،» عن_اي_ت همه به نازل كردن قرآن به رس_ول خ__دا صلى الله عليه و آله اس____ت و ب____ه همي___ن جه__ت ذك____ر را يك پ____ارچ___ه تص____ور نم___وده اس__ت.

و اما مردم ربطى كه با قرآن دارند عبارت است از اخذ و تعلم و عمل به آن، و اين

(150) راز بن_دگى

مسئله به خاطر اين كه تدريجى است لذا نازل شدن قرآن به مردم را به كلمه «تَنْزيل» تعبي____ر ك__رده اس_ت. (1)

1- المي__زان ج 24، ص 121 .

مفاهيم ذكر (151)

مفهوم ذكر و انواع آن

«...وَ اَقِمِ الصَّلوةَ اِنَ الصَّلوةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللّهِ اَكْبَرُ...!»

«...و نماز بپاداركه نماز از فحشا و منكرات جلوگيراست و ذكر خدا بزرگ تر است، و خدا مى داند كه چه مى سازيد!» (45/ عنكبوت)

كلم__ه «ذِكْ__ر» گ__اه_ى در معن__اى (ياد _ خاطره) به كار برده مى شود، مثلاً مى گ_وين_د: آيا به ي__اد دارى و يا آي__ا ب_ه خ__اط__ر دارى ؟

اين ياد و خاطر هيئتى است در نفس، كه با داشتن آن، انسان مى تواند آن چه از معلومات كسب كرده حفظ كند و از دست ندهد، مانند حافظه، با اين تفاوت كه حفظ را در جايى به كار مى برند كه مطلبى را در حافظه خود داشته باشد، هر چند كه الان حاضر و

(152) راز بن_دگى

پيش رويش نباشد، به خلاف ذكر كه در جايى به كار مى رود كه علاوه بر مطلب در صن__دوق ح__افظ__ه اش هست، در نظرش حاضر هم باشد.

گاهى كلمه ذكر را در حضور قلب استعمال مى كنند، و يا حضور

در زبان. مثلاً مى گويند ذك_ر خ_دا بر دو ن_وع است، ذك_ر ب_ه زبان، و ذكر به قلب، يعنى حضور در قلب.

ظ__اه__را اص__ل در معن__اى ذك__ر هم__ان ذك__ر قلب__ى اس_ت، و اگ_ر ن_ام خ_دا را بردن هم ذكر ناميده شده، از اين بابت است كه، ذكر لفظى مشتمل بر معناى قلبى نيز هس__ت، و ذك__ر قلبى نسبت به ذكر لفظ_ى اث_رى را مى م_اند كه بر سبب مت__رتب مى شود، ي_ا نتيجه اى كه از عمل عايد مى گ_ردد.

اگر نماز را ذكر ناميده اند، براى اين است كه نماز، هم مشتمل است بر ذكر زبانى از تهليل و حمد و تسبيح، و هم به اعتبارى ديگر مصداقى است از مصاديق ذكر، چون رو بر

مفهوم ذكر و انواع آن (153)

هم آن عبوديت بنده خداى را مجسم مى سازد، و لذا خداى تعالى نماز را ذكراللّه ناميده و فرموده: «... فَاسْعَوْا اِلى ذِكْرِ اللّهِ _ چون روز جمعه به سوى نماز ندا مى شود بشتابيد به سوى ذكر اللّه » (9 / جمعه)، و هم به اعتبارى ديگر امرى است كه ذكر بر آن مترتب مى شود، ترتب غايت بر صاحب غايت، يعنى نتيج__ه نم__از ي__اد خ_داست، كه فرموده: «اَقِمِ الصَّلوةَ لِذِكْرى _ نماز به پادار براى ياد من!» (14 / طه)

كلمه «ذِكْر» بسا مى ش__ود كه در مق__ابل «غَفْلَت» قرار مى گيرد. (غفلت عبارت است از بى خب__رى از عل__م، به عل__م _ يعنى اين كه ن__دان_م كه مى دان__م. و ذكر در مقابل غفلت، عب__ارت است از اي__ن ك__ه ب__دانم كه مى دانم.)

كلم__ه «ذِكْ_ر» بس_ا مى ش_ود كه در مق_اب_ل «نسيان» استعم_ال مى ش_ود. («نسيان» عبارت است از اين كه صورت علم به كلّى از خزانه ذهن زايل شود. و

ذكر در مقابل

(154) راز بن_دگى

نسي__ان، عب_ارت است از اي__ن ك__ه آن ص__ورت هم چنان در ذه__ن ب__اق_ى ب__اش__د.)

كلم__ه «ذِكْ__ر» مانند نسيان معنايى است داراى آثار و خواصى كه آن آثار بر وجود ذك__ر مت__رت__ب مى ش__ود. به همي__ن جه__ت كلمه «ذِكْر»، در م__واردى ك__ه خ___ودش نيس__ت، آث__ارش هس__ت، استعم____ال مى ش_____ود.

گ__وي__ا استعم__ال «ذِكْر» بر ذكر لفظى (مثلاً ذكر خدا با گفتن سبحان اللّه از همين ب__اب است. يعنى استعم__ال كلم__ه «ذِكْر» در اثر آن باشد، نه خودش، چون ذكر زبانى ه__ر چي__ز، از آثار ذكر قلب__ى آن است.

به فرضى هم كه ذكر لفظى از مصاديق ذكر واقعى باشد، از مراتب آن است، نه اين كه به طور كلّى كلمه «ذِكْ_ر» به معناى ذكر لفظى بوده، و معنايش منحصر در آن باشد.

ذك____ر داراى م____راتب____ى اس__ت ك___ه در مت____ن زي_____ر آم______ده اس__ت. (1)

مفهوم ذكر و انواع آن (155)

درج____ات و م___رات___ب ذك___ر

«ذِكْر» دارى مراتبى است كه اختلاف آن مراتب و درجات در آياتى از قرآن مجيد بي__ان ش__ده كه به ت_رتي_ب زير مى آيد:

«...اَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ،»

«...آگ__اه ب_اش كه با ياد خ__دا دل ها آرامش مى گي_رد.» (28 / رعد)

«وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فى نَفْسِكَ تَضَرُّعا وَ خيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ...،»

1- المي___زان ج 31، ص 217 .

(156) راز بن_دگى

«پروردگار خود را در دل به ياد آر، هم از تضرع، و هم از ت__رس، و هم آهسته به زبان... .» (205 / اعراف)

«...فَ__اذْكُ___رُوا اللّ___هَ كَ_ذِكْ_رِكُ_مْ اب___اءَكُ___مْ اَوْ اَشَ___دَّ ذِكْ__را...،»

«...خدا را به ياد آريد، آن طور كه ب__ه ي__اد پ__دران خ__ود هستيد، بلكه شديدتر از آن... .» (200 / بقره) (در اين آيه «ذكر» را با وصف

«شدت» توصيف كرده، و معلوم است كه مقص__ود از آن ذك__ر ب_اطن_ى و معن_وى است، چ_ون ذكر لفظى شديد و ضعيف ندارد.)

«...وَ اذْكُ__رْ رَبَّ__كَ اِذا نَسي__تَ وَ قُ__لْ عَس_ى اَنْ يَهْ__دِيَنِ رَبّى لاَِقْ__رَبَ مِنْ هذا رَشَدا،»

«...و ياد كن پروردگارت را، چون فراموش كردى و بگو: باشدكه پروردگارم مرا هدايت كند

درجات و مراتب ذكر (157)

به چيزى كه به راستى نزديك تر از اين باشد.» (24 / كهف)

قسمت آخر اين آيه دلالت دارد، بر اين كه مى خواهد بفرمايد اميدوار آن باش، كه ب_الات_ر از ذك_ر به مق_امى ب_رس_ى كه ب_الات_ر از آن مق_ام ك_ه فع_لاً دارى، ب_وده ب_اش_د.

پس برگشت معنا به اين مى شود كه تو وقتى از يك مرتبه از مراتب ذكر خدا پايين آمدى، و به مرتبه پايين تر برگشتى، بگو چنين و چنان... .

پس به حكم اين آيه تنزل از مق_ام بلن_دترى از ذك_ر و ي_اد خ__دا ني__ز نسي__ان است.

و آيه شريفه دلالت دارد بر اين كه ذكر قلبى هم براى خود داراى مراتبى است. از اين جا روشن مى شود اي__ن كه بعض__ى گفت__ه اند: ذك__ر به معن__اى حض__ور معناست در نف__س، سخن__ى اس__ت درس__ت، ب__راى اي__ن ك__ه حض__ور داراى م_راتب__ى اس_ت.

(158) راز بن_دگى

در آي__ه م__ورد بح__ث ام_ر به «ي_ادآورى خ__ود» فرموده و گفته : «مرا به ياد آر!»

اگ__ر ي__ادآورى خ__دا را عب__ارت ب_داني_م، از حض__ور خ__دا در نفس، ن_اگ_زي_ر بايد بگ_ويي_م، منظ__ور ي_اد نعمت ه_ا و يا ع____ذاب ه_اى اله__ى است. (1)

ذك_ر، ت_ذكر و دع_ا

«وَ اذْكُ__رْ رَبَّ_كَ ف__ى نَفْسِ__كَ تَضَ__رُّع_ا وَ خيفَ__ةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ...!»

«پروردگار خويش را به زارى و بيم در ضمير خود و به آواز غير بلند بامداد و

1- الميزان ج 2، ص

234 .

ذكر، تذكر و دعا (159)

پسين ها ياد كن و از غفلت زدگان مباش!» (205 / اعراف)

اين آيه، ذكر و ياد پروردگار را به دو قسم كرده، يكى توى دل و يكى به زبان و آهسته. آن گاه هر دو قسم را مورد امر قرار داده، و اما ذكر به صداى بلند را مورد امر ق__رار ن__داده و بلكه از آن اعراض كرده، و اين نه به خاطر ذكر نب__ودن آن اس__ت، بلكه ب__ه خ__اط_ر اي___ن اس_ت ك__ه چني__ن ذك__ر گفتن__ى با ادب عب__ودي_ت من_اف_ات دارد.

دليل اين معنى روايتى است كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شده كه در بعضى از جنگ هايش با اصحابش طى مسافت مى كرد، تا رسيدند به بيابانى هولناك، و اتفاقا آن شب شبى تاريك بود. يكى از اصحابش به صداى بلند تكبير مى گفت. حضرت فرمود: آن كسى را كه شما مى خوانيد نه دور است و نه غايب.

(160) راز بن_دگى

«تَضَ__رُّع» ب__ه معن__اى تملّ__ق ت__وأم با نوع خش__وع و خض__وع است. «خيفَ__ه» ي__ك ن__وع مخص__وص از ت__رسي__دن را گ__وين__د. و م__راد ب__ه آن، آن نوعى است كه با س__اح_ت مق__دّس ب_ارى ت_ع_الى من__اسب است.

بنابراين در معناى تضرّع ميل و رغبت به نزديك شدن به شخص متضرع اليه خوابيده، و در معناى خيفه پرهيز و ترس و مي__ل ب__ه دور شدن از آن شخص خوابيده، پس مقتضاى اين كه ذك__ر را ت__وصي__ف كرد، به دو وص__ف تض__رّع و خيفه اين است كه آدمى در ذكر گفتنش ح__الت آن شخص__ى را داشته باشد كه چيزى را هم دوست دارد و به اين خاطر به نزديكش مى رود و ه__م از آن مى ترسد و از ترس آن

به عقب برگشته و دور مى شود، و خداى سبحان هر چن__د خي__ر محض است و شرّى در او نيست، و اگر شرّى به ما مى رسد از ناحيه خود ماست، ولكن خداى تعالى ذوالجلال و

ذكر، تذكر و دعا (161)

الاكرام است، هم اسماء جمال را دارد كه ما و هر چيزى را به تقرّب به درگاهش دعوت نموده و به سويش جذب مى كند، هم داراى اسماء جلال است كه ق__اه__ر بر هر چي__ز اس__ت، و هر چي__زى را از او دف_ع و دور مى كند.

پ__س ذك__ر ش__ايست__ه او ك__ه داراى هم__ه اسم__اى حسن__ى اس__ت، ب__ه همين است كه مطابق با مقتضاى همه اسمائش بوده باشد، چه اسم__اء جم__الي__ه و چه اسم__اء جلاليه او (نه اين كه بر طبق اسماء جماليه اش باشد،) و اين صورت نمى گيرد، مگر اين كه تض__رعا و خيفه _ رغبا و رهبا باشد.

«...وَ لا تَكُ__نْ مِ_نَ الْغفِلي__نَ!» (205 / اعراف)

در اين جمله از خود غفلت نهى نكرده، بلكه از داخل شدن در زمره غافلان نهى فرموده و مقص__ود از غ__اف__لان آن كسانى هستند كه غفلت در ايشان مستقر شده

(162) راز بن_دگى

است. با اي__ن بي__ان روشن مى شود آن ذكر مطلوبى كه در اين آيه به آن امر شده، عب__ارت اس__ت از اين كه انس__ان س__اعت به ساعت و دقيقه به دقيقه به ياد پروردگارش باشد و اگر احي__ان__ا غفلت و نسيانى دست داد مج__ددا مبادرت به ذكر نم_وده و نگ_ذارد غفل_ت در دل_ش مستق_ر ش_ود.

پس آن چه از آي__ه استف__اده مى ش__ود، استم__رار بر ذكر خ__دا در دل است در ح__ال__ت تض__رع و خيف__ه س_اعت به س_اع_ت و ذك_ر به زب_ان در صب__ح

و ش__ام. (1)

ت_ذك_ر و پن_اه جويى

«اِنَّ الَّ_ذينَ اتَّقَ_وْا اِذا مَسَّهُمْ طآئِفٌ مِنَ الشَّيْط__انِ تَ__ذَكَّ__رُوا فَ__اِذاهُ__مْ مُبْصِ__رُونَ،»

1- الميزان ج 16، ص 311 .

تذكر و پناه جويى (163)

«كس_ان_ى ك__ه تق__وا پيش__ه ك_رده اند، چون با پندار شيطانى مواجه شوند، خدا را ي_اد كنند و در دم به بصيرت آيند.» (201/اعراف)

كلمه «تَذَكُّر» به معناى تفكّر آدمى است، در امور براى پيدا كردن نتيجه اى كه قبلاً مجهول و يا م__ورد غفل__ت ب_وده است.

پرهيزگاران وقتى شيطان طائف نزديكشان مى شود، به ياد اين مى افتند كه پروردگارشان خداوند است كه مالك و مربى ايشان است، و همه امور ايشان به دست اوست پس چه بهتر كه به خود او مراجعه نموده و پناه ببريم. خداوند هم شر آن شيطان را از ايشان دفع نموده و پرده غفلت را از ايشان برطرف مى كند، و ناگهان بينا مى شوند.

آيه فوق مضمونى را افاده مى كند كه آيه زي_ر دارد:

«اِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذينَ امَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ: (ب__ه درست__ى) ب__راى

(164) راز بن_دگى

شيط_ان ب__ر كس__انى ك_ه ايم__ان آورده و ب_ر پ_روردگ_ار خود ت___وكّ___ل ك___رده ان__د سلطنتى نيس_ت!» (99 / نحل).

معل__وم مى ش__ود كه پن__اه بردن به خ___دا خود يك ن__وع ت__ذك__ر است. چون اساسش بر اين است كه خداى سبحان كه پروردگار آدمى است، يگانه ركن و پناهگاهى است كه مى ت__وان__د اين دشم_ن مه_اج__م را دف__ع كند.

ع__لاوه ب_ر اين پن__اه ب__ردن ب__ه خ__دا خ__ود ي__ك ن__وع ت__وك__ل ب__ه اوس__ت. (1)

1- الميزان ج 16، ص 309 .

تذكر و پناه جويى (165)

رابط__ه ح_الات درون_ى انسان با ان_واع ذك_ر

«يآ_اَيُّهَ_ا الَّ__ذي__نَ ءَامَنُ__وآا اِذا لَقيتُمْ فِئَ_ةً فَ_اثْبُتُ_وا وَ اذْكُ_رُوا اللّ_هَ كَثي_را...،»

«اى كسانى كه ايمان آورديد، وقتى برخورديدبه گروهى از دشمن پس پايدارى كنيد و خدارازياد به خاطرآوريد...!» (45/انفال)

ذكر خدا در آيه فوق به معناى ياد خدا

در دل و در زبان است. چه اين هر دو قسم ذكر است و معلوم است كه آن چيزى كه مقاصد آدمى را از يكديگر مشخص و جدا مى كند آن حالات درونى و قلبى انسان است. حالا چه اين كه لفظ هم با آن حالت مطابق باشد، مثل كلمه «يا غَنّى» از فقيرى كه از فقر خود به خدا پناهنده مى شود، و يا كلمه «يا شافى» از

(166) راز بن_دگى

مريضى كه از مرض خود به خدا پناه مى برد، و يا مطابق نباشد، مثل اين كه همان فقير و مريض به جاى آن دو كلمه بگويد: «اى خدا»، چون همين «اى خدا» از فقير به معناى «اى بى نياز» و از مريض به معناى «اى شفادهنده» است، چون مقتضاى حال و آن احتياجى كه اين دو را به استغاثه وادار كرده است، شاهد اين است كه مقصودشان از «اى خدا» جز اين نيست. و اين خيلى روشن است.

كسى هم كه به جنگ رفته و با دشمن روبرو شده و مى داند كه در جنگ خون ريخته مى شود و پا و دست قطع مى گردد و خلاصه به منظور رسيدن به هدف بايد از خودگذشتگى كرده و پيه همه ناملايمات را به تن خود ماليد، و چنين كسى فكرش همه متوجّه پيروزى و رسيدن به هدف و غلبه بر دشمن است كه او را به مرگ و فنا تهديد مى كن__د، و كس__ى كه ح_الش اين و فكر و ذكرش اين باشد ذكر خدايش هم ذكرى است

رابطه حالات درونى انسان با انواع ذكر (167)

ك_ه با حالت و فك__رش تناسب دارد.

اين خود بهترين قرينه است، بر اين كه مراد

از «وَاذْكُرُوا اللّهَ كَثيرا،» اين است كه م__ؤم__ن مت__ذكّ__ر آن مع__ارف_ى ب__اش__د كه مربوط به اين شأن و اين حالت است. و آن اين است كه خداى تعالى معبود او و پروردگار اوست، و آن كسى است كه مرگ و حيات به دست اوست، و مى تواند او را در اين ح__ال ي__ارى كند و او سرپرست اوست، و چه سرپرست و ياور خوبى!

اگر در جمله بالا «ذِكْر» را مقيد به «كَثير» كرد، براى اين ب__ود كه در ميدان هاى جنگ هر لحظ__ه صحن__ه هايى كه انس__ان را ب__ه دوست__ى زن__دگى ف__ان__ى و شي__رينى زخارف دنيوى وادار س_اخته و شيط_ان هم با الق_اء وس_وس_ه خود آن را تأييد كند تك_رار مى شود، ل__ذا فرمود:

(168) راز بن_دگى

_ خ__دا را زي__اد ي__اد كني__د، ت__ا ب__دي__ن وسيل__ه روح تق__وا در دل ه__ا ه__ر لحظ__ه تج__دي_د و زن__ده ت__ر ش__ود! (1)

1- المي________زان ج 17، ص 149 .

رابطه حالات درونى انسان با انواع ذكر (169)

ذكر خدا

«فَ_اذْكُ_رُونى اَذْكُ_رْكُمْ وَ اشْكُرُوا لى وَ لا تَكْفُرُونِ!»

«پس م__را به ي__اد آري__د، ت__ا به ي__ادت_ان آرم و شك_رم بگ__ذاري_د و كف_ران نعمتم مكني_د!» (152/ بقره)

بعد از آن كه خداى تعالى بر پيامبر اسلام و امّت مسلمان منّت نهاد، نخست پيامبر بزرگوار را كه از خود مردم بود به سوى ايشان گسيل داشت.

در مرحله دوم قبله را كه مايه كمال دين، و توحيد در عبادت، و تقويت فضائل دينى، و اجتم_اعى ش_ان ب__ود، تشريع فرمود.

(170) راز بن_دگى

در اي__ن آي__ه متف__رع ب__ر آن دو نعم__ت، دع__وتش__ان م__ى كن__د: ب__ه اي__ن ك__ه ب__ه ي__اد او ب__اشن__د، و شك__رش بگ__زارن__د، تا او هم در مقابل ياد بندگان به عبوديت و طاع__ت، ايشان

را به دادن نعمت ي_اد كند، و در پ_اداش شك__رگ__زارى و كفران نكردن، نعمتش_____ان را بيشت____ر كن__د. (1)

ذك_ر اله_ى، ع_امل رف_ع حجاب هاى حائل

«اِنَّ الَّ__ذي___نَ عِنْ_____دَ رَبِّ_____كَ لا يَسْتَكْبِ______رُونَ عَ_____نْ عِب__ادَتِ___ه...،»

1- المي________________________________زان ج 2، ص 232 .

ذكر الهى، عامل رفع حجاب هاى حائل (171)

«كسانى كه نزد پروردگار تواند از بندگى وى سرپيچى نكنند و تسبيح او گويند و سجده وى كنند.» (206 / اعراف)

از آيه ظاهر مى شود كه، قرب به خدا تنها به وسيله ياد او و ذكر او حاصل مى شود و ب_ه وسيل_ه ذك_ر اس_ت ك_ه حج_اب هاى ح_ائل مي_ان او و بن_ده اش ب_رط_رف مى گ__ردد.

و اگر ذكرى در كار نبود، جميع موجودات نسبت به نزديكى به او و دورى از او يكس__ان ب____ودن__د، و از اي__ن نظ__ر هي__چ اخت__لافى ميان موجودات نبود كه يكى ن__زديك ت_ر ب_ه او و يك__ى دورت__ر باش__د.

در جمله «لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِه وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ،» امور سه گانه اى ذك__ر ش__ده ك__ه ذك__ر ب___اطن_ى م_انن__د؛ ذك___ر زب__انى ب__ه آن متص__ف مى ش__ود.

(172) راز بن_دگى

ت__وضي__ح اين كه نف__س مى ت__وان__د متص__ف ب__اش__د به ح__ال ع_دم استكبار و به حال تقديس خدا، و به حال سجده و كم__ال خش__وع در برابر او عينا هم__ان ط__ورى كه ذكر زبانى مقصود از آن عمل خارجى است مى تواند به اين سه حالت متصف باشد، و چنان نيست كه تسبيح مخت__ص به زب__ان و سج__ده مخت__ص به ساير اعضاء باشد... «وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ» (6 / الرّحمن) (1)

نت_اي_ج اع__راض انس_ان از ذك_ر خ__دا

«وَ مَنْ اَعْرَضَ عَنْ ذِكْرى فَاِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكا وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ اَعْمى،»

1- المي__زان ج 16، ص 313 .

نتايج اعراض انسان از ذكر خدا (173)

«كس__ى ك_ه از ذك__ر من اعراض كند، معيشتى تنگ دارد و او را در روز قيامت كور محشور كنيم.» (124 / طه)

علّت تنگى «مَعيشَت» دردنيا،

و كورى در روز قيامت، فراموش كردن خدا و اعراض از ياد اوست. و هر كه در دنيا خدا را فراموش كند، او هم در آخرت وى را فراموش مى كند.

مقص__ود از «ذِكْ__ر» خ__داى تع__الى يا معن__اى مص__درى «يادآوردن» است، و يا به معناى قرآن، و يا مطلق كتب آسمانى است، و يا به معن__اى دع__وت حق__ه اس__ت، و اگر دعوت حقه را ذكر ن__امي__ده از اي_ن ب_اب اس_ت كه لازم_ه پي_روى دع_وت حق__ه و اعتق__اد ب__ه آن ي__اد خ__داى تع___الى است.

و اگر فرمود: كسى كه از ذكر من اعراض كند، معيشتى «ضَنْك» يعنى تنگ دارد، براى

(174) راز بن_دگى

اين است كه كسى كه خدا را فراموش كند، و با او قطع رابطه نمايد، ديگر چيزى غيردنيا نمى ماند كه وى به آن دل ببندد و آن را مطلوب يگانه خود قرار دهد، در نتيجه همه كوشش هاى خود را منحصر در آن كند، و فقط به اصلاح زندگى دنيايى اش بپردازد و روز به روز آن را توسعه بيشترى داده، و به تمتّع از آن سرگرم شود، و اين معيشت او را آرام نمى كند، چه كم باشد و چه زياد، براى اين كه هر چه از آن به دست آورد به آن حدّ قانع نگشته و به آن راضى نمى شود، و دائما چشم به زياده تر از آن مى دوزد، بدون اين كه اين حرص و تشنگى اش به جايى منتهى شود، پس چنين كسى دائما در فقر و تنگى به سرمى برد، و هميشه دلش علاقمند به چيزى است كه ندارد، صرف نظر از غم و اندوه و قلق و اضطراب و ترسى كه از نزول آفات، و روى آوردن ناملايمات، و فرارسيدن مرگ

و بيمارى دارد، و صرف نظر از اضطرابى كه از شرّ حسودان و كيد

نتايج اعراض انسان از ذكر خدا (175)

دشمنان دارد، پس او على الدوام در بين آرزوهاى برآورده نشده، و ترس از فراق آن چه برآورده شده، به سر مى برد.

در حالى كه اگر مقام پروردگار خود را مى شناخت و به ياد او بود او را فراموش نمى كرد، يقين مى كرد كه نزد پروردگار خود حياتى دارد كه آميخته با مرگ نيست، و ملكى دارد كه زوال نمى پذيرد، و عزتى كه مشوب با ذلّت نيست، و فرح و سرور و رفعت و كرامت__ى كه هيچ مقياسى نتوان__د اندازه اش را تعيي__ن كند، و يا سرآمدى آن را به آخر برسان__د، و نيز يقين مى كند كه دنيا دار مجاز و حياتش در مقاب_ل آخرت پشيز اس__ت. اگر او اي__ن را بشناس__د دل__ش به آن چ__ه خدا تقدي__رش كرده قان__ع مى شود، و معيشتش هر چه باشد برايش فراخ گشته، ديگ__ر روى تنگ_ى و «ضَنْ__ك» را نمى بيند.

منظ__ور از «كور محشور شدن در قيامت» يعنى او را طورى زنده مى كنيم كه راهى

(176) راز بن_دگى

ب_ه س_وى سع_ادتش كه هم_ان بهش_ت اس_ت، ني_اب_د .(1)

تأثير ذكر خدا در آرامش قلب

«اَلَّذينَ ءَامَنُوا وَ تَطْمَئِ__نُّ قُلُ_وبُهُ_مْ بِ_ذِكْ_رِ اللّ_هِ اَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ!»

«كسانى كه ايمان آورده و دل هايشان به ياد خدا آرامش مى گيرد، كه البته با ياد خدا دل ها آرامش پيدا مى كند!» (28 / رعد)

مقصود از «ذِكْر» در اين جا مطلق انتقال ذهن و خطور قلب است، چه اين كه به

1- المي___زان ج 28، ص 33 .

تأثير ذكر خدا در آرامش قلب (177)

مش__اه__ده آيت_ى و برخ_وردن ب_ه حجت_ى ب_اشد، و يا به شنيدن كلمه اى صورت گيرد.

شاهدش اين است

كه بعد از آن كه مى فرمايد: «كسانى كه ايمان آورده و دل هايشان به ي__اد خدا آرامش مى گيرد،» به عنوان ق__اع__ده كلّ__ى مى ف__رم__اي__د: «...اَلا بِ_ذِكْ_رِ اللّهِ تَطْمَئِ_نُ الْقُلُوبُ _ با ياد خدا دل ها آرام مى گيرد.»

اين خود قاعده اى عمومى است كه شامل همه نوع ذكر مى شود، چه اين كه ذكر لفظى باشد و چه غير آن. اين كه فرمود: «با ياد خدا دل ها آرام مى گيرد،» تنبيهى است براى مردم ب_ه اي_ن ك_ه مت_وجّ_ه پ_روردگ_ار خ_ود بشوند، و با ياد او دل هاى خود را راحت سازند.

ياد او براى نفسى كه اسير حوادث است، و همواره در جستجوى ركن وثيقى است كه سعادت او را ضمانت كند، و نفسى كه در كار خود متحيّر است و نمى داند كه به كجا مى رود و به كجايش مى برند و براى چه آمده، مايه انبساط و آرامش است. آن چنان كه

(178) راز بن_دگى

ن__وش دارو م__اي__ه راحتى و آرامش مارگزيده است و مارگزيده بدان اعتماد مى كند، و خود را به آن مى رساند، و پس از به كار بردن آن فورا احساس نشاط و سلامتى مى كند، نفس نيز از ي_اد خ__دا اين احساس را مى نمايد.

هر قلبى با ذكر خدا اطمينان مى يابد و قلق و اضطرابش تسكين پيدا مى كند. و اين حكمى است عمومى و هيچ قلبى از آن مستثنا نيست مگر اين كه كار قلب به جايى برسد ك__ه در اث_ر از دس_ت دادن بصي_رت و رش__دش ديگ__ر نت__وان آن را قل__ب ن__امي__د، ك_ه چني_ن قلبى از ياد خ___دا گ_ري_زان و از نعم_ت آرامش و سك_ون محروم خواهد بود.

از ظ__اه_ر آي__ه انحص__ارى بودن اين مطلب فهميده مى شود كه دل ها جز به

ياد خدا ب_ه چيز ديگرى اطمينان نمى ي__ابن_د. (1)

1- المي__زان ج 2، ص 266 .

تأثير ذكر خدا در آرامش قلب (179)

عامل اصلى اطمينان و آرامش دل

ايمان به خدا ملازم با اطمينان قلب به وسيله ياد خداست: «اِنَّمَ_ا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ اِذا ذُكِ_رَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ... مؤمنين تنها آنهايند كه وقتى ياد خ__دا به ميان مى آيد دل هايشان به ه___راس مى افتد... .» (2 / انفال)

ترس__ى كه در اين آي__ه آمده ترس__ى نيست كه با اطمين__ان، مناف__ات داشت__ه باشد، بلكه حالتى است قلب_ى كه طبعا قب__ل از آمدن اطمين__ان، ع__ارض قل__ب مى شود.

هر نعمتى از ناحيه خداى سبحان نازل مى شود، ولى هيچ شرى از ناحيه خدا نازل نمى شود، و چون ترس، هميشه از شرّى است كه ممكن است پيش بيايد، نتيجه مى گيريم

(180) راز بن_دگى

كه حقيقت ترس از خدا همانا ترس آدمى از اعمال زشت خويش است كه باعث مى شود خداوند از انزال رحمت و خير خود امساك و خوددارى كند، بنابراين هر وقت كه دل آدمى به ياد خدا بيفتد اولين اثرى كه از خود نشان مى دهد، اين است ملتفت مقصورها و تقصيرها و گناهان خود گشته، آن چنان متأثر شود كه عكس العملش در جوارح لرزه اندام باشد، دومين اثرش اين است كه متوجه پروردگارش مى شود، كه هدف نهايى فط_رت اوس_ت، و در نتيج_ه خ_اط_رش سك_ون ي_افت_ه، و به ي_اد او دل_ش آرام_ش ي_ابد.

مقصود از ذكر، اعم از ذكر لفظى است و بلكه مقصود از آن مطلق انتقال ذهن و خطور قلب است، چه اين كه به مشاهده آيتى و برخوردن به حجتى باشد و يا به شنيدن كلمه اى صورت گيرد.

به عن_وان ق_اع_ده كلّ_ى مى ف_رم_اي_د: «... اَلا بِذِكْرِ اللّ_هِ تَطْمَئِنُّ

الْقُلُوبُ!» (28 / رعد).

عامل اصلى اطمينان و آرامش دل (181)

اي__ن خ__ود ق__اع__ده عم__ومى است كه ش__ام_ل هم__ه انح__اء ذك__ر مى باشد، چه اي__ن ك__ه لفظ__ى ب__اش__د و چ__ه غي__ر آن، و چ__ه اين كه ق__رآن باشد و يا غي___ر آن.

وقتى فرمود: «با ياد خدا دل ها آرام مى گيرد،» آگاهى است براى مردم به اين كه مت__وجّ__ه پ_روردگ_ار خ__ود بش__ون_د و ب_ا ي__اد او دل ه_اى خ__ود را راح_ت س_ازن_د.

هر قلبى با ذكر خدا آرامش مى يابد و اضطرابش تسكين پيدا مى كند. اين يك حكم عم__وم__ى است و هي__چ قلب__ى از آن مستثن__ى نيس__ت، مگ__ر اين كه كار قلب به جايى برسد كه در اثر از دست دادن بصيرت و رشدش ديگر نتوان آن را قل__ب ناميد كه چنين قلب_ى از ذك_ر خ__دا گريزان و از نعم_ت طم_أنينه و سك_ون مح_روم خ__واه_د ب__ود. (1)

1- المي_____________________زان ج 22 ، ص 264 .

(182) راز بن_دگى

تذكر عامل بي__دارى و رجوع به فطرت

«...اِلاّ تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى...،»

«ما قرآن را بر تو نازل نك__ردي__م ك__ه ت__و خ__ود را به تعب اندازى، ولكن براى اين بود كه يادآرنده اى باشد، تا هر كس طبع او خض__وع و خش__وع در برابر حق است، مت__ذكّ_ر شود و به خ__دا ايمان آورده و تق_وى پيشه كند.» (1 تا 2 / طه)

«تَذْكِرَة» به معناى ايجاد ذكر، (يادآورى) در شخصى است كه چيزى را فراموش كرده، و چون انسان كليات حقايق دين را به فطرت خود درمى يابد، (مثلاً مى فهمد كه

تذكر عامل بيدارى و رجوع به فطرت (183)

خدايى هست و آن هم يكى است،) و مسئله نبوّت و معاد و غير آن را به وجدان خود درك مى كند، پس اين كلي__ات ودايع__ى اس__ت

كه در فط__رت هر انس_انى سپ_رده شده است.

چيزى كه هست انسان به خاطر اين كه به زندگى زمينى مى چسبد و به دنيا و اشتغال به خواسته هاى نفس از لذايذ و زخارف آن سرگرم مى شود، ديگر در دل خود جايى خالى براى غرايز فطرى باقى نمى گذارد، در نتيجه آن چه را خدا در فطرت او وديعه گذاشته فراموش مى كند، و اگر در قرآن دوباره اين حقايق خاطرنشان مى شود، براى يادآورى نفس است، تا بعد از فراموشى به يادش بيايد.

معل__وم اس__ت اين نسي__ان در حقيق__ت نسي__ان نيست بلك__ه اعراض و روگردانى اس__ت، وگ__رنه كس__ى ن_داى وج_دان را فرام__وش نمى كند.

مراد به «لِمَ_نْ يَخْش___ى» كسى است كه طبعا نگرانى و ترس دارد، يعنى قلبش

(184) راز بن_دگى

مستعد ظهور خشيت باشد، به طورى كه اگر كلمه حق را شنيد نگران بشود، و چون تذكرى و ت__ذك__ره اى (ق__رآن) به او برسد، در باطنش خشيتى پديد آيد، و در نتيجه ايم__ان آورد، و باتق__وى ش_ود. (1)

ت_أثي_ر ذك_ر در سرنوشت انسان

«... وَ لَ__ذِكْ_رُ اللّ_هِ اَكْبَ__رُ...!»

«...و ذك__ر خ__دا ب_زرگت_ر است...!» (45 / عنكبوت)

1- المي______________زان ج 27، ص 185 .

تأثير ذكر در سرنوشت انسان (185)

ذكرى كه غايت و نتيجه نماز است، ذكر قلب_ى است.

ذكرى كه به معناى استحضار است، يعنى استحضار ياد خدا در ظرف ادراك، بعد از آن ك__ه ب__ه خ_اط_ر ف__رام__وشى از ذه__ن غ_ايب ش__ده ب__ود، و ي__ا به معن_اى ادامه استحض_ار است.

اي__ن دو قس__م از ذك__ر بهت__رين عمل__ى است كه ص__دورش از انسان تصور شود، و از همه اعم__ال خي__ر ق__در و قيم__ت بيشت__رى دارد، و ني__ز از همه انواع عبادت ها اثر بيشترى در سرنوشت انسان دارد، چون

ياد خدا به اين دو جور كه گفته شد، آخرين مرحله سعادتى است كه براى انسان ها در نظر گ__رفت__ه ش__ده، و نيز كليد همه خيرات است.

(186) راز بن_دگى

«وَ لَذِكْرُ اللّهِ اَكْبَرُ،» اثر ديگرى از نماز را بيان مى كند، و اين كه آن اثر، بزرگ تر از اثر قلب__ى است. در نتيجه جمله «وَ لَذِكْرُ اللّهِ اَكْبَرُ،» به من__زل__ه ت__رق__ى دادن مطل__ب است، و البت__ه منظ__ور از ذكر در آن جمل__ه نيز هم__ان ذكر قلبى است كه گفتيم از نم__از ح__اص__ل مى ش__ود.

مثل اي__ن كه ف__رم__وده _ نم__از بگ__ذار ت__ا تو را از فحش__ا و منك__ر بازدارد، بلك__ه آن چه ع__اي__د تو مى كن__د، بيش از اين حرف هاست، چون مهم تر از نهى از فحشا و منكر اين است كه تو را به ياد خ___دا مى ان__دازد، و اين مه__م تر است، براى اين كه ذكر خ__دا ب__زرگ ت__رين خيرى است كه ممكن است به يك انسان برسد. و چون ذك__ر خ__دا كلي__د همه خي__رات است، و نه__ى از فحش__ا و منك_رات نسب__ت ب__ه آن ف__اي__ده اى ج____زئ____ى اس___ت. (1)

تأثير ذكر در سرنوشت انسان (187)

ف__رام__وشى خ___دا : ف_رام_وش_ى شخصي__ت انس__ان_ى

«وَ لا تَكُ_ونُ_وا كَالَّذينَ نَسُ_وا اللّهَ فَاَنْسيهُمْ اَنْفُسَهُمْ...!»

«و مانند آن كسان مباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا هم خود آنان را از ياد خودشان ببرد و ايش_ان هم__ان فاسقانند!» (19 / حشر)

آيه شريفه و آيه قبل از آن در بيان اين معنى هستند كه _ براى روز حساب و جزا عمل صالح از پيش بفرستيد، عملى كه جان هايتان با آن زنده شود، و زنهار زندگى نفس در آن روز را فراموش نكنيد. چون سبب فراموش كردن نفس فراموش كردن خداست.

1- الميزان ج 31، ص

218 .

(188) راز بن_دگى

وقتى انسان خدا را فراموش كرد، اسماء حسنا و صفات علياى او را كه صفات ذاتى انسان ارتباط مستقيم با آن دارد نيز فراموش مى كند، يعنى فقر و ح__اج__ت ذات__ى خود را از ي__اد م_ى ب___رد.

اين جاست كه بر نفس خود اعتماد مى كند، با اين كه بايد بر پروردگارش اعتماد نم__وده، و امي__دوار او و ت__رس__ان از او ب__اش__د، ن__ه امي__دوار ب__ه اسب__اب ظ__اه__رى، و ن__ه ت__رس__ان از آن ه__ا، به غي__ر پ__روردگ__ارش تكي_ه و اطمينان نكند.

خلاصه اين كه چنين كسى پروردگار خود و بازگشت به سوى او را فراموش مى كند، و از توجّه به خدا اعراض نموده و به غير او توجّه مى كند، و نتيجه همه اين ها اين مى شود كه خ_ودش را هم ف_رام_وش كن_د، ب_راى اين كه او از خودش تصوّرى دارد كه او نيست .

ح__اص__ل اي__ن ك_ه علّ__ت ف__رام__وش ك__ردن خ__ويش، ف_راموش كردن خداست.

فراموشى خدا: فراموشى شخصيت انسانى (189)

لف__ظ آي_ه ف__وق از ف_رام_وش كردن خ__دا نهى مى كن__د، ول__ى سي__اق آي__ه ب___ه ذك__ر خ__دا امر مى كند. (1)

1- المي____زان ج 38، ص 93 .

(190) راز بن_دگى

فصل ششم : قرب

مقام قرب الهى

«اُولئِكَ الْمُقَ__رَّبُ_ونَ،»

«اينان مقربان درگاه خدايند،» (11 / واقعه)

از م__واردى كه كلم__ه «قُرْب» در امور معنوى استعمال شده مورد بندگان در مرحله بن__دگى و عب__وديت است.

نزديك شدن بنده به خداى تعالى امرى است اكتسابى، كه از راه عبادت و انجام م_راسم عبوديت به دست مى آي_د.

(191)

بنده خدا با اعمال صالح خود مى خواهد به خدا نزديك شود. اين نزديكى عبارت است از اين كه در معرض شم__ول رحمت اله__ى واق__ع ش__ود، و در آن مع__رض شر اسب_اب و عوامل شق_اوت و محروميت را از او دور كنند.

معناى

اين كه خداى تع_ال_ى بن__ده خ_ود را به خ__ود ن__زدي_ك مى كند، اين است كه او را در منزلتى نازل مى كند كه از خصايص وقوع در آن من__زلت رسي__دن به سعادت هايى است كه در غير آن منزلت به آن نمى رسد، و آن سعادت ها عبارتند از اكرام خ__دا، و مغف__رت و رحم__ت او: «كِتابٌ مَرْقُومٌ. يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ _ كتابى مرقوم كه تنها مق_ربي_ن آن را مش_اه_ده مى كنن__د.» (20 تا 21 / مطففين)

«وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنيمٍ. عَيْنا يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ _ چاشنى آن از تسنيم است، يعنى از

(192) راز بن_دگى

چشمه اى است كه مقربان مى نوشند.»(27 و 28 / مطففين)

«مق__ربي__ن بلن__د م__رتب__ه ت__ري_ن طبق__ات اه__ل سع__ادتن__د _ وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ. اُولئِ__كَ الْمُقَ__رَّبُ__ونَ!» (10 و 11 / واقع___ه)

چنين مرتبه اى براى كسى حاصل نمى شود، مگر از راه عبوديت، و رسيدن به حدّ كمال آن و عبوديت تكميل نمى شود، مگر وقتى كه عبد تابع محض باشد و اراده و عملش را تاب__ع اراده مولايش كند، هيچ چي__زى نخواهد و هيچ عمل__ى نكند مگ__ر بر وف__ق اراده مولاي__ش. و اين همان داخ__ل شدن در تحت ولاي__ت خداست. چني__ن كسان__ى اولي__اءاللّه نيز هستند، و اولياءاللّه تنها همين طايفه اند. (1)

1- المي__زان ج 37، ص 245 .

ادراكات اعطاشده به انسان (193)

مفهوم مقرب شدن بنده

«...وَجيها فِى الدُّنْيا وَ الاخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ،»

«...اى م__ري__م، خ__دا ترا به كلمه اى از خود كه نامش عيسى بن مريم است بشارت مى دهد كه در دنيا و آخ_رت آبرومند، و از مق_رب_ان درگ_اه اله__ى اس_ت.» (45 / آل عمران)

خداى تعالى معناى مقرّب بودن را در سوره واقعه بيان داشته و روشن نموده كه مقرّب شدن بنده اى به خدا، آن است كه در سلوك و پيمودن راه

بازگشت و رجوع الى اللّه

(194) راز بن_دگى

بر ساير افراد نوع خود پيشى گيرد و سبقت پيدا كند، راهى كه همه افراد خواه و ناخواه آن راه را ط___ى مى كنن__د.

اگ__ر در اين ك__ه «مُقَ__رَّبين» صفت يك دست__ه از اف__راد انسان و هم چنين صفت يك دسته از ملائكه مى باشد تأمل كنيم، خواهيم فهميد كه آن مق__امى كه حتما اكتسابى باشد نيست، زيرا روشن است كه ملائكه مقاماتى كه دارند با اكتس__اب پي__دا نكرده اند، پ_س ممك_ن اس__ت آن مق__ام را به م__لائك__ه به ط__ور بخشش عط__ا كنن__د، و به انسان به واسطه عمل و اكتساب. (1)

مق__رب_ون و مق__ام عليي_ن

1- المي________زان ج 6، ص 14 .

مقربون و مقام عليين (195)

«كَ__لاّ اِنَّ كِت__ابَ الاَْبْرارِ لَفى عِلّيّينَ. وَ ما اَدْريكَ ما عِلِّيُّونَ. كِتابٌ مَرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ،»

«آن چه ب__راى اب__رار مق__در شده، و قضائش رانده شده تا جزاى نيكوكارى هاى آنان ب__اش__د در عليي__ن ق__رار دارد، و تو اى پيامبر نمى دانى عليين چيست، امرى است نوشته شده، و قضايى است حتمى و رانده شده، و مشخص و بدون ابهام، كه مقربين آن را با ارائه خداى تعالى مى بينند.» (18 تا 21 / مطففي____ن)

«شَهادَت» در اي__ن جمل__ه به معن__اى مع__اين__ه و به چش__م خ__ود دي__دن اس__ت.

«مُقَرَّبُون» قوم_ى از اه_ل بهشت اند ك_ه درج_ه شان از درجه عموم ابرار بالاتر است.

مقربين، عليين را با ارائه خداى تعالى مى بينند، و خداى عز و جل نظير اين مشاهده را

(196) راز بن_دگى

درباره دوزخ آورده و فرموده: «حاشا كه اگر داراى علم اليقين ب__ودي__د، دوزخ را به چش__م خود مى ديديد.» (6 / تكاثر) از اين آيه استفاده مى شود كه مقربين همان اهل يقين اند. (1)

مق_رب__ون و مق__ام والات__ر آنها در بهش_ت

«اِنَّ الاَْبْ_______رارَ لَف___ى نَعي_____مٍ... عَيْن__ا يَشْ___رَبُ بِهَ__ا الْمُقَ__رَّبُ_____ونَ،»

«محققا ابرار غرق در نعمت اند... چشمه اى است خاص كه مقربون ازآن مى نوشند.»

(22 و 28 / مطففين)

1- الميزان ج 40، ص 123 .

مقربون و مقام والاتر آنها در بهشت (197)

در اين آيات تا حدودى جلالت قدر ابرار و عظمت مقام آنان نزد خداى تعالى، و خرمى زندگى در بهشتشان را بيان نموده است:

كلمه «نَعيم» به معناى نعمت بسيار است و اگر اين كلمه را نكره آورده خواسته بفهماند عظمت آن را شناخت_ى نيس__ت.

«ابرار در نعمت بسيارى قرار دارند كه آن نعم_ت در وص_ف نمى گنج_د.» (22 / مطففين)

«عَلَ____ى الاَْرائِ_____كِ يَنْظُ_____روُنَ»

«بر اريكه ها تكيه زده تماشا مى كنند.»

(23 / مطففين)

«اَريكَه» به معناى جايگاهى است كه در حجله يعنى اطاق مخصوص عروس درست مى كنن__د. م__راد از «نظ__ر ك__ردن» در آي__ه نظ__ر كردن آنان به مناظر زيبا و خرم

(198) راز بن_دگى

بهش__ت و نعم__ت ه_اى دائمى م__وج__ود در آن اس__ت.

«تَعْرِفُ فى وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعيمِ»

كلم__ه «نَضْ_رَت» به معن_اى بهج_ت و رون___ق است.

«هر كس به چهره هاى بهشتيان نظر كند، رونق و خرمى ناشى از برخ_وردارى از نعمت هاى بهشت را در چه__ره هايشان مى شن__اس_د.» (24 / مطففين)

«يُسْقَ__وْنَ مِ__نْ رَحي___قٍ مَخْت__ُومٍ»

«از شراب بى غش و صافى به ايشان مى نوشانند.»(25 / مطففين)

«رَحيق» به معناى شراب صافى و خالص از غش است و به همين مناسبت آن را به وص__ف مخت__وم ت__وصي__ف ك__رده، چون همواره چيزى را مهر و موم مى كنند كه نفي__س و خ__الص از غ__ش ب__اش__د، تا چي__زى در آن ن_ري_زن__د و ن_اخ_الص نكنن___د.

مقربون و مقام والاتر آنها در بهشت (199)

«خِت__امُ__هُ مِسْ__كٌ وَ ف__ى ذلِ__كَ فَلْيَتَن__افَ_سِ الْمُتَن_افِسُ__ونَ،»

«شرابى كه مهر و مومش مشك است و شايسته است كه مردم نسبت به چنين زندگى مس__ابق__ه بگ__ذارن__د.» (26 / مطففي_ن)

«خِتام» به معناى مهر زدن است. مى فرمايد _ وسيله مهر زدن بر آن رحيق به جاى گ__ل و لاك و امث__ال آن ك__ه در دني_ا مرسوم است، مش_ك اس_ت.

در آي__ه، بشر را ترغيب مى كند تا بشتابند ب__ه س__وى آن نعمتى ك__ه ب__ا عب__ارت (رحي__ق مخت__وم) توصيف كرده است.

«وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنيمٍ. عَيْنا يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ،»

«م__زاج آن ش__راب از چشمه تسنيم است، چشمه اى كه مقربين صرفا آن را مى ن__وشند» (27 و 28 / مطففين)

(200) راز بن_دگى

مفاد جمله «مزاج آن از تسنيم است،» اين است كه: آن چه در ق__دح

اب__رار از رحي__ق مخت____وم هس__ت با تسني_م به ه__م زده م_ى ش__ود.

از آن چه گذشت دو نكته معلوم مى شود: اول _ اين كه تسنيم از رحيق مختوم گرانقدرتر است، چون رحيق مختوم با آميخته شدن با آن لذّت بخش تر مى شود، دوم _ اي__ن كه مقربين در درجه بالاترى از ابرار قرار دارند. (1)

1- الميزان ج 40، ص 127 .

مقربون و مقام والاتر آنها در بهشت (201)

(202)

فصل هفتم : رضا

رض_اى خ__دا، مق__امى ب_الات_ر از بهش_ت

«...وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ اَكْبَرُ...!» (72 / توبه)

معن__اى جمل__ه اي__ن اس__ت ك__ه خ__وشن__ودى خ__دا از ايشان از همه بهشت هاى م__ان_دنى ب__زرگ ت__ر و ارزن___ده ت__ر اس__ت!

اگر «رِضْوان» را نكره آورد براى اشاره به اين معنابودكه معرفت انسان نمى تواند آن را و حدود آن را درك كند. چون رضوان خدا محدود و مقدور نيست تا وهم بشر بدان

(203)

راه يابد. و شايد براى فهماندن اين نكته بوده كه كمترين رضوان خدا هر چه هم كم باشد از اين بهشت ها بزرگ تر است، البته نه از اين جهت كه اين بهشت ها نتيجه رضوان او و ترشحى از رضاى اوست _ هر چند اين ترشح در واقع صحيح است _ بلكه از اين جهت كه حقيقت عبوديت كه در قرآن كريم بشر را بدان دعوت مى كند عبوديتى است كه به خاطر محبّت به خدا انجام شود، نه به خاطر طمعى كه به بهشتش و يا ترسى كه از آتشش داريم. و بزرگ ترين سعادت و رستگارى براى يك نفر عاشق و دوستدار اين است كه رضايت معشوق خود را جلب كند، بدون اين كه درصدد ارضاء نفس خويش بوده باشد.

شايد به منظور اشاره به اين نكته بود كه آيه را به جمله «... ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ،» (72

/ توبه) ختم نمود، و اين جمله دلالت بر معناى حصر دارد و چنين اف__اده مى كند كه اين رضوان حقيقت هر فوز و رستگارى بزرگى است، حتى رستگ__ارى ب__زرگ__ى هم

(204) راز بن_دگى

كه با جنّت خلد دست مى دهد حقيقتش همان رضوان است، چ__ه اگر در بهشت حقيقت رض__اى خ__دا نب__اش__د همان بهش___ت ه__م ع__ذاب خ__واه__د ب__ود، ن__ه نعم__ت .(1)

مشمولين رضايت خدا

«...رَضِىَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ...،»

«و كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح كردند ايشان «خَيْرُالْبَرِيَّه» يا بهترين خلق خدايند. جز ايشان نزد پروردگارشان بهشت هاى عدنى است كه نهرها در زير درختانش روان است و ايشان تا ابد در آن اند، در حالى كه خدا از ايشان راضى و ايشان هم از خدا راضى باشند، و اي__ن س_رن_وشت كس_ى است ك__ه از

1- الميزان ج 18، ص 238 .

مشمولين رضايت خدا (205)

پ__روردگارش بترسد.» (6 تا 8/ بيّنه)

در آي__ه ف__وق خي__ريت را منحص__ر در م_ؤمني_ن ك_رده، كه اعم_ال صالح مى كنند.

جنّات عدن به معناى بهشت هاى خالد و جاودان است. توصيف دوباره اش به اين كه «خَيْرُالْبَرِيَّه» درآن بهشت ها خالدند. و «ابدا خالدند» تأكيد همان جاودانگى است كه اسم «عَ__دْن» بر آن دلال_ت داشت.

«رَضِ__ىَ اللّ_____هُ عَنْهُمْ !»

«خدا از ايشان راضى است،» و رضايت خدا از صفات فعل خداست و مصداق و مجسم آن هم__ان ثوابى است كه به ايشان عطا مى كند تا جزاى ايمان و اعمال صالحشان باشد.

«... ذلِكَ لِمَنْ خَشِىَ رَبَّهُ!» (8 / بيّنه)

(206) راز بن_دگى

اين جمله علامت بهشتيان و آنان را كه به سعادت آخرت مى رسند، بيان مى كند و مى فرماي__د: علام__ت خير البريّه و آن هاي__ى كه به جنات ع__دن مى رسن__د، اين اس__ت

كه از پروردگ___ار خود ت__رس دارن_د.

در ج__اى ديگر مى فرمايد: «... اِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء _ ... تنها علما هستند كه از خ__دا مى ترسن___د.» (28 / فاطر)

پس علم ب__ه خ__دا خشي__ت از خ__دا را ب__ه دنب__ال دارد و خشي__ت از خ__دا ه__م ايم__ان به او را به دنب__ال دارد، يعن__ى كس__ى ك__ه از خ__دا مى ت__رس__د، قه__را در ب__اط__ن قلب__ش ملت__زم به رب__وبي__ت و ال__وهي__ت اوست، و در ظاهر هم ملازم با اعم_ال صالح است.(1)

1- المي_زان ج 40، ص 343 .

مشمولين رضايت خدا (207)

قب__ول مصيب__ت ب__ه عن_وان رض_ا و خ_واست اله_ى

«قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنآ اِلاّ اِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ...!»

«بگو مگر براى ما جز وقوع يكى از دو نيكى را انتظار مى بريد...؟» (52 / توبه)

مقص__ود از «دو حسن_ه» حسن_ه و مصيب__ت اس__ت.

قرآن كريم مصيبت را هم حسنه خوانده است.

از نظر دينى حسنه و مصيبت هر دو حسنه اند، براى اين كه اگر حسنه، حسنه است

(208) راز بن_دگى

ب__راى اين است كه پيروزى و غنيم__ت در دنيا و اجر عظيم در آخرت است، و اگر مصيبت حسن__ه است آن هم ب__راى اين اس__ت كه شكس__ت خوردن و كشت__ه شدن و ه__ر رنج و محن__ت ديگرى كه به ايش__ان برسد، مورد رضاى خ__دا و باعث اج__رى اب_دى و سرمدى است. پس هر دو حسن_ه هستند. (1)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109